ماه در قلب آسمان از همیشه بزرگتر بود و نورش رو به سراسر شهر ساطع کرده بود انگار که داشت توی بغص طلایی رنگش می ترکید
-هی! چرا هر شب با شال و کلاه پشمی میای اینجا ماه رو نگاه میکنی
کای سرشو کج کرد و کتابی که توی بغلش پنهان کرده بود رو بیرون اورد
-زیباست، من زیبایی رو تحسین میکنم
چانیول تک خنده ای کرد و گفت: توی باغتون ماه دیده نمیشه!؟
کای دستشو به سمت ماه برد و مشتشو محکم بست
از زیبایی ماه که بگی، دنیا کم کم سیاه میشه. سیاهی از جنس محدودیت و از رنگ محافظت. اما این سیاهی زیبا نیست... !
چانیول دستشو روی حصار های بلند کنار بشکه های سیب گذاشت، و با چند حرکت هماهنگ دست و پاهاش به اخراش رسید و با استفاده از اعلان خطری که روی حصار بود خودشو به بالای دیوار کناریش رسوند
-خیلی پیچیده ای
چانیول دستاشو تکون داد، به پایین نگاه کرد و چشمک زد
-هی پسر بیا بالا، اینجا ماه قشنگ تره
کای از روی بشکه ها بلند شد و کارهای که چانیول انجام داده بود رو تکرار کرد و خودشو به پیشش رسوند
پاهاشو از بالای دیوار آویزون کرده بود و به منظره جلوش خیره شد
دیوار های رنگ و رو رفته دیوار های کوچه طرح های مختلفی در اثر فرسوده شدن پیدا کرده بود و خانه ی متروکه ی پشت دیوار که انگار قبلا به دو رنگ سفید و ابی آرایی شده بود الان به رنگ قهوه ای تغییر رنگ داده بود
-واسه چی میجنگین؟
چانیول نفسشو با صدا بیرون داد
- نمیدونم
- چرا اینجایی؟
چانیول مکث کرد و برای لحظه ای چشماشو بست
- چون اونا هنوز قهوه شون تموم نشده تا صلح نامه رو امضا کنن
باد تند می وزید و صدای برگ های درختان کهنسال حس غریبی القا می داد
-سرباز پیاده بازی! میدونی به آدمایی مثل تو چی میگن؟
چان خندید و دستشو زیر چونش گذاشت
- جذاب؟ باهوش؟ دلفریب؟
- کودن!
چانیول که انگار بهش برخورده بود سریع گفت: بزرگتر از دهنت حرف میزنی
کای نفسشو با صدا بیرون داد، جدا الان حس این نبود که دوباره فرصت یه دوستی دیگه رو از دست بده
-به غیر از جا به جایی مواد دیگه چیکار میکنی؟ میگم، کتاب میخونی؟
چانیول خنده ای مانند قهقهه سر داد
-کتاب؟ تو این کوچه پس کوچه ها کتاب منو زنده نگه میداره؟! دنبال غذا میگر-
ادامه جملش با حرف کای نصفه موند: اونم حتما می دزدی
چانیول از جاش پاشد و شروع کرد روی لبه دیوار ها راه رفتن، خودشو از سقف خونه ای به خونه ی دیگه می رسوند پرت کرد
محکم داد زد
من دزد نیستم. فقط توی به دست آوردن چیزهایی که مال من نیستن مهارت دارم
چانیول بدون این که پشتشو نگاه کنه دستشو به معنای «بیا» تکون داد
کای هم به همراه چانیول خودشو پرت کرد پایین و دوباره به خانه ی انباری مانند رو به روشون خیره شد
-شبیه سیاستمدارایین که فکر میکنن کل دنیا رو می تونن بچاپن... ولی خوب اره! شیر بابت اینکه بالای زنجیرهی غذاییه از گوسفند عذرخواهی نمیکنه فقط نقشش رو قبول میکنه و جشن میگیره!
دستشو جلوی چانیول آورد
-برای اینکه زندگیتو تغییر بدی اول لازمه دیدتو عوض کنی!
چانیول خندید و با کای همراهی کرد
-گفته بودی چندسالته؟
__________________________________________
(زمان حال)بکهیون محکم با ته جاخودکاری رو روی میز کوبید تا توجه رو به خودش جلب کنه
-چند تا کارخونه در اطراف شهر پیدا کردم، می تونیم دوربین امنیتی هاشون رو چک کنیم
کیونگسو سرشو به معنای تایید تکون داد
-تنهایی میری؟
ییشینگ که تا اون لحظه مشغول تایپ کردن گزارشات بود صندلیشو به سمتشون چرخوند
-امیدوارم با سگ دیوونه گانگنام خوش بگذره بهتون
بکهیون یکی از ابروهاش رو بالا داد
-منظورت چیه؟!
ییشینگ چشماشو کمی ریز کرد و با دست قلاب شده به سمت جلو خم شد
-شنیدم رییسشون دیوونس، لقبش خیلی بهش میخوره
کیونگسو نفس عمیقی کشید
-این طور که معلومه خیلی می شناسیش، با ما میایی
ییشینگ اعتراض وار گفت: چی؟! انگار خیلی بیکارم.
سرشو به سمت مانیتور کامپیوتر چرخوند و دوباره مشغول تایپ کردن شد
-اصلا چه جوری طرفو نمی شناسین، واس خودش یه پا سلبریتیه...
YOU ARE READING
Red Destiny
FanfictionFICTION : Red Destiny- سرنوشت سرخ COUPLE : چانبک-سکای-کایسو GENRE : جنایی-معمایی-عاشقانه-اسمات AUTHOR : Elina ;) COVERS :Golsan -خوب اگه راستشو بخوای، اونجا قشنگه. به تاریکی درونمون و با گلهایی به رنگ خونمون؛ سرمای...