7

47 13 0
                                    

چند ضربه ی پی در پی به کیسه بوکس زرد رنگ زد.
یک لایه عرق روی بدنش نشسته بود و باعث می شد پوستش بدرخشه.
بطری ابش رو، روی سرش خالی کرد تا کمی خنک بشه و به سمت صندلی وسط انباری رفت.
بعد از ظهر بود ولی هوا طوری تاریک بود که انگار خورشید منتظر بهونه‌ ای بود تا هرچه سریع‌تر غروب کنه.
کلمات و مکالمه رو توی ذهنش یه بار دیگه مرور کرد، همه چیز مثل سناریوی خیلی خوب نوشته شده بود.
صندلی اهنی رو به دنبال خودش کشوند و باعث شد صدای برخورد پایه های صندلی و زمین صوت مهیبی ایجاد کنند.
سریع صندلی رو وسط سالن انباری گذاشت و خودشو روش پرت کرد.
سیگاری از توی جیب شلوارش بیرون آورد، نخ سیگار رو بین لب های بی رنگش قرار داد و پکی بهش زد.
به محو شدن دودش توی هوا خیره شد و این بار با قدرت بیشتری دود رو به سمت ریه هاش فرستاد.
نگاهی به ساعتش انداخت. احتمالا الان دیگه می رسیدن...
صدای ماشین ها به گوشش رسید و در کسری از ثانیه پلیس هایی با اسلحه وارد شدن، ولی انگار هیچ کدوم از اینها براش اهمیت نداش و با بیخیالی‌ تمام داشت خون زیر انگشت هاشو بررسی میکرد. حقیقتا اون رنگ سرخ خون رو دوست داشت.
ترکیب خون و رنگ پوست زیبا بود.
می دید که افسر های پلیس یکی یکی وارد انباری میشن و دور تا دورش رو احاطه میکنن ولی تنها کاری که میکرد با لبخند نگاه کردنشون بود.
-بالاخره گیرت آوردم پارک چانیول.
چانیول نیشخند زد و لب و لوچشو نمایشی اویزون کرد.
-اوه، چه بد! حتما الان می خوای منو تحویل قانون بدی.
کانگ جین موک اسلحشو داخل کلتش گذاشت و به چانیول نزدیک تر شد و در حالی که از صداش تمسخر می بارید گفت:
-فکر میکردی خیلی زرنگی ولی آخرش گیر افتادی!
چانیول هیچ اعتنایی بهش نکرد و لبخند زد.
-کشتنش با یه چوب بیسبال ... انقد هم چیز خفنی نیست. ولی وقتی اون چوب قراره مال من باشه، تازه میشه اسمشو گذاشت یه قتل درست و حسابی.
انگار که برای چانیول هیچ اهمیتی نداشت که داشت جلوی جمع کثیری از پلیس ها اعتراف میکنه و وقتی پیشونیش رو می خاروند و بیشتر توضیح داد.
-میدونی هر ضربه دو اثر داره. یک، کبود شدن بدن که اصلا ازش چشم پوشی میکنیم!
دو، سوراخ شدن و پاشیدن خون! بخش جذاب ماجرا.
صدای کانگ جین موک از عصبانیت می لرزید ولی سعی می‌کرد کنترلش کنه.
-برای مردی با بیست اسلحه روی سرش کاملا با اعتماد به نفسی!
اینبار چانیول از جاش بلند شد و در حالی که می خواست اولین قدمش رو به سمت کانگ جین موک برداره، گفت:
-و به دلیل این‌که به مردای دیگه آموزش دادی، یک ضربه وحشتناکه، خیلی نگران نباش!
صدای چانیول ناگهان جدی شد و دستور داد اسلحه ها پایین بیان و با این کارش کانگ جین موک برای چند ثانیه هم که شده دست و پاشو گم کنه.
-عوضی!
-ازت ممنونم که افرادم رو آموزش دادی! الان کلی افراد دارم که بین پلیسا نفوذ کردن.
کانگ جین موک به سمت چانیول حمله ور شد و با دستاش به یقش چنگ انداخت .
ولی چانیول دیوانه وار قهقمه میزد.
کانگ جین موک خواست دوباره دهنشو برای فوش دادن باز کنه که چانیول محکم فک پایینشو به سمت بالا فشار داد و مجبورش کرد که دندون هاشو چفت کرد.
دستشو اروم به سمت کتش برد و گوشی که داشت صداشون‌ رو ضبط میکرد رو بیرون آورد.
-جدی با خودت فکر کردی منو می تونی گیر بندازی؟
فشار دستشو زیاد کرد و نیشخند زد.
-باید بگم که توی یه برزخ گیر افتادی چون علاوه بر اینکه به هدفت نرسیدی خودتم قراره درگیر این قتل بشی.
کانگ جین موک رو محکم به سمت زمین پرت کرد و دوباره روی صندلیش نشست.
گوشیش رو در آورد و به سمتش گرفت.
-با دقت نگاه کن، تاریخش دقیقا روز قتل هویون.
خندید و در ادامه گفت:
توی دوربین ورودی ساختمون افتادی و دقیقا ۲۰ دقیقه بعد با دست و لباس های خونی از پله های ساختمون پایین میایی. جالب نیست؟
شرارت از تک تک کلماتش میبارید. گوشی رو به داخل جیبش هدایت کرد و دست به سینه یکی از پاهاشو روی اون یکی انداخت.
-می تونستی یه مرگ محترم داشته باشی ولی متاسفانه توی کار من سرک کشیدی...
کانگ جین موک با عصبانیت غرید
-هم من میدونم هم تو که کشتن اون مرد کار من نبود!
-شواهد پوچ و بی فایدن، گول زدن بقیه خیلی راحته و واقعا کاری نداره که بیام همه این ها رو دستکاری کنم و حقیقت رو اون جور که می‌خوام تغییر بدم.
چانیول سرشو کج کرده بود به گوشه ی از انباری که فاصله زیادی با جای فعلیش داشت خیره شد.
زمینش طوسی رنگ بود که خون تمامش رو احاطه کرده بود.
یه مرد لاغر اندام با پوست سفید و موهای بهم ریخته‌.
پیرهن سفید با لکه های خون...
چانیول از همون جا می تونست بوی گند گرفته ی جسد رو حس کنه.
-تو کشتیش نه عوضی؟
در پاسخ به این سوالش چانیول فقط شانه بالا انداخت ولی انگار کانگ جین موک دست بردار نبود
-بهت خوش میگذره نه؟ لااقل قبل مرگم بهم بگو  توی محفلتون دقیقا چی‌کار می‌کنید که دنبال داوطلبی؟
- خب...خیلی کار عقلانی نمی‌کنیم. فکر کنم خیلی مستقیم گفته باشم.
اسلحش رو در آورد و روی سرش نشونه گرفت
-به قدری حالم رو بهم می‌زنی که می‌تونم همین لحظه روی صورت کریهت بالا بیارم.
و با پایان جملش ماشه رو کشید
ماموریت با پاشیدن خون به سر و صورتش به اتمام رسیده بود.

Red DestinyWhere stories live. Discover now