part7

1.3K 38 0
                                    

1-جنسیت(دختر
2-سن: ۱۷
3-۱،۵۹قد:
4:وزن:۵۷
5:چیز هایی که براتون قابل قبول نیست؟هیچ چیز
6:علایق:هرچی که ددی تایین کنه
8:چند درصد به دست و پا راه رفتن علاقه دارید:هر چقدر ددی بخواد
9:برای تشویق چه چیز را ترجیح میدهید:هر چی که ددی اصمیم بگیره
تمامی سوالات مربوط به جواب و خواسته های ددی بود و جیزی که انتونی میخواست
-من این هارو تنظیم نکردم حتی کسی هم که میخواد خودش اتنخواب میکنه نه اینکه ...
+من هم نگفتم تو تصمیم بگیری تو فقط تصمیم گرفتی امضا کنی
-اما من نمی خوا..
+به نفعته ساکت شی و انجامش بدی چون اگه نخوای باید از خونه بری نه تنها خونه بلکه ‌شرکت و به بابات میگم خودت اومدی و سعی کردی چیکار کنی من علاقه زیادی دارم به تربیت کردن و اینجا میفهمی معدب باشی
-من خیلی ترسیده بودم و نمیخواستم کسی بدونه چیزیو که انجام ندادم
+امشب خوب بخواب
صبح شد و سریع رفتم سمت اشپز خونه و شکلات که رو کابینت بودو برداشتم و شروع کردم به خوردن دور دهنم شده بود پره شکلات یهو دسدم که انتونی اومد وقتی دیدمش چشما و صورت عصبیش منو ترسوند
و گفت
+حق نداری اونجوری شکلات بخوری
-اما من اینجوری دوست دارم
شکلاتو از دستم گرفت مچ دستمو گرفت و گفت اینجا خونه منه و قوانین منه
قلبم تند تند میزد نمیدونستم باید چیکار کنم
اومد جلو و گوشه لبامو شروع کرد لیس زدن
من شوک شده بودم و سریع دویدم سمت اتاقم دوباره دستمو گرفت و کفت حق نداری همینطوری واسه خودت بدویی تا زمانی که اجازه بدم
سرمو به نشانه مثبت تکون دادم و رفتم
لباسامو پوشیدم و رفتم شرکت و کارامو کردم وقتی رفتم تا به انتونی بگم وقت رفتنه دیدم نیست برگشتم و پرسیدم کجاست و گفتن امروز زود رفته منم سوار ماشین شدم و رفتم خونه
راننده:خانم رییس کلیدو داد و گفت خودتون باز کنید
-باشه
وقتی کلیدو انداختم صدای زنی میومد که با عشوه میگفت نکن یکم اروم باش
یکم نزدیک شدم یهو انتونی گفت مهمونمون اومد میتونی شروع کنی
منی که مات و مبهوت واستاده بودم دیدم دختره  زیپ شلوارشو کشید پایین و شروع کرد با خوردن من سرمو برگردوندم
یهو انتونی دختره رو کنار زد و اومد سمتم و سرمو برگردوند و گفت باید ببینی تک تک لحظه هارو
من شوک شده بودم و سرمو اوردم بالا انتونی سر دختررو اورد بالا و ازش لب گرفت و کم کم اومد پایین و سینه هاشو لیس زد و شروع کرد اروم اروم به پایین رسید و شروع به خوردن پوسیش کرد و بر عکسش کرد و وقتی فرو کرد دیکشو توش جیغش کل خونرو گرفت و تا جایی ادامه داد و ابش و ریخت رو صورت دختره و گفت همین الان برو گمشو بیرون پولتم تو جیبه
من چشمام خیس شده بودو دویدم سمت اتاق که دستمو گرفت و گفت حق نداری مگه احمقی مگه نمیفهمی و منو کشوند سمت یه اتاق در بسته و گفت این کار واسه اینه که تو بدونی باید واسه ددیت چیکار کنی
-من نمیخوام ددی داشته باشم نمیخوام با تو رابطه داشته باشم ولم کن
+تو قراره امروز تنبیه شی و تا صبح این تنبیه ادامه داره دخترکوچولو
منو برد سمت اتاق لامپ رو رشن کرد لامپ اتاق ابی بود و یه تخت مشکی دو نفره وسطش بود دو طرف اتاق کمد های شیشه ای بودن که کلی چیزای عجیب بود و پایین کلی کشو های چوبی
در یکی از کمد هارو باز کرد و یه شلاق مانند در اورد و گفت دمر بخواب و اول دست هامو بست و گفت میخوام نشونت بدم احمق کیه یادته تو باشگاه با من بشمار
-یک
+دومی بخواطر این که بهم گفتی احمق سومی هم بخاطر اینکه گفتی احمق
چهارمی چون با من تو شرکت عین احمقا حرف زدی
پنجمی چون بی اجازه رفتی
ششمی چون عین ادم شکلات نخوردی
هفتمی چون قبل اینکه اجازه بدم رفتی
هشتمی چون موقع سکسم با اون دختره نگاهتو دزدیدی
نهمی چون سر به هوایی
و دهمی چون باید ادم شی
و با یه اسپنک منو جدا کرد
+اما باید یازدهمی هم میزدم چون منو هنوز ددی صدا نزدی
و دوباره منو برگردوند و گفت بگو
-نمیگم ..... اخ اخ نههه
+بگو
-نمیکم نمیخوام بگم
ضربه دوازدهم
+بگو وگرنه محکم تر میزنم
-ن م ی گم ااه
ضربه سیزدهم و چهاردهم جوری درد ناک بود که مجبور شدم بگم
-تمومش کن ددی
ضربه پانزدهم زد
-من که گفتم ددی
+لطفا نزن ددی رو نشنیدم
-ددی لطفا نزن
+خیله خوب دختر کوچولوی خوبم پاشو برو دوش بگیر یا نه واسا من حمومت میکنم
-اما...
+بازم تنبیه میخوای؟
لباسشو در اورد و منو به سمت وان گرم برد و گفت یه پاتو بزار داخلش و یکی بیرون بمونه من همونطور معذب بودم اما انجامش دادم چون تحمل دردو نداشتم که تنبیه شم
دستای بزرگش و بین سینه هام کشید بعد لباشو چسبوند به لبام و اروم دستش رو میاورد پایین تر و شروع کرد به عقب و جلو کردن منم به خودم میپیچیدم

دختر خوب /the good gurlWo Geschichten leben. Entdecke jetzt