Part 1💙

17.9K 1.3K 353
                                    

وارد اتاقش شد و در رو پشت سرش بست. کراواتش رو شل کرد و کیفش رو روی میز گذاشت. دادگاه های خانواده همیشه بیشترین انرژی رو ازش می‌گرفت. اون جلسات همیشه پر سرو صداترین جلسات دادگاهی بودن.

دکوراسیون زرشکی و طلایی رنگ اتاق همیشه بهش آرامش میداد. اون اتاق نقطه ی امنش بود!

هنوز کامل پشت میزش ننشسته بود که تلفن به صدا در اومد و خانوم مین اطلاع داد که آقای پارک، مراجعه کننده ای که با اصرار زیاد ازش وقت مشاوره گرفته بود به اونجا رسیده!

دقایقی بعد تهیونگ با دقت داشت به پسری که مضطرب روی مبل طلایی رنگ روبروی میزش نشسته بود نگاه می‌کرد.

صورت سفیدش با موهای لخت طوسی رنگش که روی پیشونیش ریخته بود گردتر به نظر می‌رسید و لبخند کوچیکی رو بی اختیار روی لبهای تهیونگ مینشوند.
به نظر بیشتر از بیست سال نمیتونست سن داشته باشه! و تهیونگ هیچ ایده ای نداشت پسری به سن اون، اینجا چکار داشت!

از اونجایی که اضطراب پسر رو کاملا حس کرده بود سعی کرد تا برای حرف زدن به کمکش بره:

_آقای پارک مشکلتون در چه زمینه ایه؟

پسر لبخند پر استرسی زد و با کمی مکث گفت:

_راستش آقای کیم مشکل در اصل مربوط به برادرمه و یه جورایی خب...توضیحش پیچیده‌اس!

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت:

_میشه لطفا بیشتر برام توضیح بدین؟

_فکر میکنم برادرم بهتر بتونه براتون توضیح بده!

_البته! اما چرا خودشون نیومدن؟

_مشکل همینجاس!

چشمهای گرد و سیاه پسر برای لحظه ای با پرده ای از اشک کدر شد و ادامه داد:

_برادرم توی بیمارستان بستریه!

تهیونگ اخمی کرد و گفت:

_مشکلشون چیه؟

_در واقع توی اسایشگاه اعصاب و روان بستریه!

_اوه!

تهیونگ نتونست تعجبش رو مخفی کنه و با تاسف ادامه داد:

_متاسفم آقای پارک. امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه!

گفت و بعد با گیجی ادامه داد:

_حالا من چه کمکی میتونم بکنم؟!

_راستش میخوام شما با جونگکوک صحبت کنید و متقاعد‌‌‌ش کنید که به وکیل نیاز داره و وکالتش رو به عهده بگیرین!

تهیونگ با تعجب ابروهاش رو بالا برد و گفت:

_اقای پارک! من نمیتونم همچین کاری کنم. برادر شما اول اینکه خودش باید به داشتن وکیل تمایل داشته! و دوم اینکه خودشون هم باید منو به عنوان وکیلشون قبول کنن!

Broken pieces(vkook) (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora