𝔾𝕙𝕠𝕤𝕥 𝕡𝕒𝕣𝕥 𝔽𝕚𝕧𝕖

236 45 0
                                    

بکهیون روی تخت نشسته بود و مشغول بازی بود که در با تقه کوتاهی باز شد و شیومین با ظرف غذایی وارد اتاق شد:
_سلام اقا خوش اومدید.. شام براتون اوردم

بکهیون با دیدن سینی غذا روی تخت نشست و ذوق زده نگاهش کرد:
_اخجون.. خیلی گشنم بود..
شیومین با لبخندی سینی رو روی میز گذاشت و تعظیم کوتاهی کرد:
_با اجازه..

بکهیون سیب زمینی داخل دهانش گذاشت و رو به شیومین نگاه کرد:
_سرت شلوغه؟
شیومین لبخندی زد و به چهره بکهیون نگاه کرد:
_نه اقا ..
بکهیون سینی غذا کنار کشید و مشتاق به شیومین اشاره کرد تا بشینه.. بعد از نشستن شیومین بکهیون سمتش برگشت:
_من بکهیون هستم ..

دستش دراز کرد و منتظر شیومین شد.. شیومین با تردید دست بک رو گرفت:
_خوشبختم اقا.. من شومین هستم.. تنها خدمه عمارت پارک..
بکهیون اروم به شونه شیومین زد: 
_ راحت باش.. بهم بگو بک..

شیومین سری تکون  داد و منتظر ادامه حرف بکهیون شد:
_ میگم شومین میشه یکم ازین اقاهه بگی برام..

شومین: اقاهه؟
بکهیون: اره دیگه.. این اقاهه که همش ماسک داره ..تکلیفش با خودش مشخص نیست.. نمیفهمم خشنه یا مهربون.. یکم ازش برام بگو..
شومین کمی فکر کرد:
_منظمه.. همه چیزش باید سر تایمش انجام بشه.. از لجبازی خوشش نمیاد.. خشنه.. بی احساسه.. جرعت نداریم بهش بگیم این اینجوریه.. دستور دادن بهش ممنوعه.. رو حرفش نمیشه حرف زد...

بکهیون ابرویی بالا انداخت: 
_ ولی به نظر من خیلی کیوته.. 
شیومین از حرف بک متعجب شده بود.. اولین بار بود که یکی به چان میگفت کیوت:
_شوخی میکنی دیگه بکهیونا..

بکهیون: اتفاقا کاملا جدی بود.. من همین الان بهش گفتم فردا بیاد بریم وسایل اتاقم بگیریم.. گفت با تائو نامی میفرسته خرید گفتم فقط خودش.. خب گفت باشه..هرچند اخرش عصبی شد ولی نه.. اون کیوته..

شیومین از حرفای بک متعجب بود.. بکهیون دوباره پرسید:
_راستی چرا صورتش رو میپوشونه؟ همیشه ماسک داره؟

شیومین شونه ای بالا انداخت: 
_اره منی که 3 ساله دارم براش کار میکنم تا الان یکبارم صورتش رو ندیدم..

بکهیون: عیح.. بدم میادد.. اتاقش کدومه؟
شیومین: بغل همون اتاقی که قراره مال تو بشه.. ولی فکر رفتن به اتاقش رو نکن..
بکهیون کنجکاوانه ابرویی بالا انداخت:
_ چرا؟
شیومین: اتاقش مثلث برمودای عمارته.. ورود بهش ممنوعه.. اگر جونت رو دوست داری پا توش نزار..

بکهیون ابرویی بالا انداخت و به حرفای شیومین فکر کرد.. به نظر اون چان یه ادمیه با ظاهری خشن ولی
باطنش برخلاف ظاهرش مهربونه.. نمیدونست شیومین و اطرافیانش چی ازش دیدن که میگن اون خشنه ولی نبود... اون شب رو با فکر چان سپری کرد.. نمیدونست چان به حرفش گوش میکنه و باهاش برای خرید وسایل میره یا نه

𝔾𝕙𝕠𝕤𝕥Where stories live. Discover now