𝔾𝕙𝕠𝕤𝕥 𝕡𝕒𝕣𝕥 𝕋𝕨𝕖𝕝𝕧𝕖

215 40 1
                                    

صدای ناله مانندش چانیول رو ترؼیب میکرد تا اون شب
رو به هات ترین شکل ممکن بگذرونه ..
چشیدن طعم شیرین پسرک براش دلنشین بود.. اولین باری
بود که انقدر مشتاق لمس کردن و مشتاق شنیدن صدای ناله
کسی میشد..
گردن سفید بکهیون رو مک میزد و هردم گاز های ریزی
هم میگرفت که باعث صدای ناله های خفه بکهیون بود..
عقب رفت و یبلیز بکهیون رو دراورد و به اندامش نگاه
کرد.. اون بدن بلوری که حالا قسمت گردنش تلفیق رنگ
های سفید و قرمز و بنفش بودن، به شدت صحنه جذاب و
دیدنی ساخته بود..
چان لبش روی تخت سینه بکهیون گذاشت و مشؽول
مگیدن و بوسیدنش شد.. قفسه سینش رومیبوسید و زبونش
رو به سمت نیپلای نیمه برجستش برد و دورش چرخوند ..
بکهیون با حس خیسی لذت بخشیدور نیپلاش لبش رو گزید
و نالید:

_ ااهه...

چان بدون وقفه نیم تنه شیرین بک رو میبوسید و مارکهای
ریز و درشتی به جا میزاشت..
زبونش رو از سمت نیپلا به پایین هدایت داد و زیر نافش
رو بوسید ..
نگاهش به سمت پایین تنش سوق داد و با دیدن عضو هارد
شدش لبخند زد:

_ انگار یکی اینجا کنترل خودش رو از دست داده..

دستش سمت داخل رون بکهیون برد و لمسش کرد ..
میدونست کجارو لمس کنه تا پارتنرش حسابی بیقرار بشه..
با لمس شدن بک توسط پسر بزرگتر، ناله بلندتری کرد و
خمار به چان نگاه کرد..
چانیول انگشتش روی لبای بکهیون کشید:

_ ابنبات دوست داری؟؟

بکهیون بوسه ای به انگشتای چان زد و سرش رو تکون
داد.. چان لبخند زد:


_ پس بشین..

بدون معطلی بکهیون روی دوزانو نشست و به چان که
مشؽول دراوردن باکسرش بود نگاه کرد..
عضو چانیول براش بزرگ بود و این بزرگی باعث شد
فاکی زیر لب بگه و لبش رو بگزه..
چانیول با دیدن چهره بکهیون نزدیک رفت:

_ چیشد.. از کینگ سایزیم خوشت اومد؟؟
551

بکهیون لبش رو تر کرد و کمی جلو رفت.. عضو چان رو
توی دستاش گرفت و زبونش رو نوک عضو چرخوند ..
چان با حس خیسی روی عضوش چشمش از لذت بست ..
بکهیون کم کم شروع به مکیدن و خیس کردن اون عضو
کرد.. جای جایش رو مک میزد و با لذت میخورد ..
حس لذتی که به چان منتقل شده بود رو تا الان حس
نکرده.. بکهیون با وجود بی تجربگیش، خیلی حرفه ای
اون عضو رو میخورد و چان رو تحریک کرده بود.. حرکت کردن بکهیون باعث میشد تا هردم بات پلاگش
حرکت کنه و این حرکت بکهیون رو تحریک و بیقرار
کرده بود..
چان بکهیون رو به عقب هول داد و روش خمه زد ..
این پسر خوب تحریکش کرده بود و الان نیاز داشت تا
اون حفره تنگش رو دور عضو هارد شدش حس کنه..
دوبارع شروع به بوسیدن جای جای اون بدن بولیر کرد و
بات پلاگ رو داخلش حرکت میداد..
بکهیون با بوسه های خیسش ناله میکرد و با حرکت بات
پلاگ داخلش کمرش قوص داد و ناله لذت بخشی سر داد.. بکهیون رو به پشت برگردوند و بوتش رو از هم باز
کرد.. حفره باز شدش با بات پلاگ سرخ و ملتهب بود..
بات پلاگ رو خارج کرد و بکهیون با خالی شدنش دوباره
ناله کرد.. چان دستی به ورودی متورمش کشید:

_ هییش.. الان پر میشه بیبی کیوت..

زبونش رو روی ورودیش کشید و خیسش کرد.. بکهیون با
حس زبون گرم و خیس چان ناله کرد و کمرش رو قوص
داد ..
ناله های پی در پیش و لیس زدن های چان هردوشون رو
بیقرار میکرد:

_ ااههه.. چانااا.. زود بااش..

چان عقب رفت و با  شستش ورودی بک رو لمس کرد ..
نبض دار و اماده بلعیدن عضوش بود..
عضوش رو تنظیم کرد و با فشار کوتاهی واردش شد ..
ناله های پسرک از ورود اون عضو با اون سایز باعث
شده بود دردناک به نظر برسه ..
کمرش قوص میداد و ناله های پی در پی میکرد..
چان کمی منتظر ایستاد و با اروم شدن بکهیون شروع به
حرکت داخلش کرد.. ضربه های اروم و عمیقی میزد ..
بک با عادت کردن به سایزش ناله هایی از روی لذت
سرداد:

_ ااههه.. زودباش..

چان به حرکاتش سرعت داد و شروع به بوسیدن و مارک
کردن کتؾ بکهیون کرد.. ضربه های عمیق و پشت سرهم چان، بکهیون رو ؼرق لذت کرده بود و برای ادامه
داشتنش ناله میکرد..
چند ضربه عمیق کافی بود تا به نقطه حساس بکهیون
بخوره و نالش به جیؽی از لذت تبدیل بشه:

_ اااهههه.. چانااا... عالیهههه...

چان لبخند رضایت زد و به همون نقطه ضربه زد..  ناله
های بکهیون به شدت براش لذت بخش و دلنشین بود و اصلا نمیخواست به پایان برسه ولی نفس های سنگین
بکهیون نشون از نزدیک بودنش داشت..
دستش دور عضو بکهیون پیچید و ضرباتش رو محکم و
عمیق کرد ..با هر پمپ کردن اون عضو و ضرباتش ناله
پسرک بیشتر و حس لذت وصؾ نشدنی رو تجربه
میکرد.. اولین بار بود که همچون لذتی رو میچشید و
براش قابل کنترل نبود..
بدنش لرزش کوتاهی گرفت و نفس نفس زد.. بی اختیار و
به سرعت روی دستای چان خالی شد و ناله بلندی سرداد.. چانیول بی وقفه ضربه میزد و بک فقط ناله میکرد..سرش
داخل گردن بکهیون برد و شروع کرد به مک زدن و
مارک کردنش.. ضربه های پر قدرت و محکمی میزد ..
ضربات اخرش رنو زد و با ناله ای مردونه داخل اون
حفره گرم خالی شد..
بکهیون با حس مایع گرمی داخلش دوباره ناله کرد و
چشماش از شدت خستگی روی هم افتادن ..
چان زبونش رو روی گردنش میچرخوند و این کار اجازه
به خواب رفتن بکهیون رو نمیداد.. گردنش رو کج کرد و
نفس عمیقی کشید ..
چان کنار رفت و دستمالی برداشت ودست خودش و بوت
بکهیون رو تمیز کرد..
شلوارکی پوشید و کنارش دراز کشید:

_ چون اولین برات بود میزارم همینجا بخوابی.. البته اگه
بخوابی..

بکهیون با خماری نگاهش کرد و لبای چان روی لباش
نشست.. بوسیدن و مکیدن اون لبا به شدت براش جذاب
بود...


  **

در اتاق با شدت باز شد و سرباز با نگرانی پا کوبید:

_ قربان.. لطفا سریع تشریؾ ببرید اتاق اطلاعات..

کای نگاهی به کیونگسو کرد که از شذت خستگی روی
صندلیش خوابش برده بود حتی با کوبیدن پای سرباز اخمی
به ابروهاش نیاورده بود..
561
بلند شد و به سمت اتاق اطلاعات رفت.. مامورین حفاظتی
هرکدوم به یه طرؾ میرفتن و کلافگی توی چهرشون موج
میزد..
با وارد شدن کای همشون احترام نظامی گذاشتن:

_ چه اتفاقی افتاده که اینقدر کلافه این؟

مامورین به هم نگاه کردن.. کای عصبی شد و داد نسبتا
بلندی کشید:

_ میگم چیشدهه؟ کر شدین؟

یکی از مامورای قدیمی جلو رفت و بعد از کمی من و من
حرؾ زد:

_ سیستم امنیتی و سیاه چال امنیتیمون هک شده قربان ..
تمام اطلاعات عملیات ها و تماس ماهواره ای با عمارت
گاست هم اونجا پشتیبانی میشد که از روش کپی شده..

کای تک تک حرفا رو توی سرش حلاجی کرد.. کی
میتونست انقدر حرفه ای عمل کنه و سیستم فوق امنیتی
پلیس رو بدون اینکه کسی ازشون خبردار بشه هک کنه؟
پس فهمیدن اینکه اون سفارش یه تله بود برای گاست هم
از همینجا درز پیدا کرده..
نفس عمیقی کشید:

_ خب.. یعنی همه چیز لو رفته؟

سرباز سری تکون داد و جواب داد:

_ بله ولی میتونم بگم که تونستیم وارد سیستم هکر بشیم ..
من فکر میکنم هکر جزو تیم گاست هست چون اطلاعاتی
که به صورت مخفیانه نگهداری میکنه تمام مربوط به
خرابکاری های گاسته.. اگر اون ایمیل و سیستم رو رصد
کنیم میتونیم از سفارش هاشون مطلع بشیم و برای
دستگیریشون اقدام کنیم..

کای سری تکون داد.. این باز خوب بود:

_ باشه پس یه تیم تشکیل بدین و سه شیفته مراقب اون
سیستم باشین.. این میتونه تنها و اخرین شانس ما برای
دستگیری گاست باشه..

**

بکهیون چشمش رو باز کرد و با دیدن اینکه توی اتاق
مخفیه تمام اتفاقات دیشب رو از نظر گذروند.. کمی تکون
خورد ولی درد کمرش اجازه حرکت بیشتر رو بهش نداد.. نگاهی به اطراؾ کرد ولی چان رو اونجا ندید.. نوشته ای
روی میز بود دست انداخت و برش داشت:

" صبح بخیر بکهیون.. یه دوش اب گرم بگیر تا حالت
سرجاش بیاد.. زیادم امروز بپر بپر نکن چون نمیخوام
بیبی بویم چیزیش بشه"..

اروم از جاش بلند شد و لباساش رو پوشید.. از اتاق مخفی
خارج شد و با زدن یه دکمه اون اتاق کاملا بسته شد..
به سمت اتاق خودش رفت و مستقیما زیر دوش اب گرم
قرار گرفت.. قطره های اب گرم روی پوستش مینشستن و
حالش رو خوب میکرد ..
بعد از یه دوش که باعث شد درد کمرش بهتر بشه به داخل
اتاق برگشت.. سینی صبحانش روی تختش بود و با شنیدن
صدای شکمش به سمت سینی رفت ..
با ولع مشؽول خوردن اون صبحانه لذیذ شد ..
سینی رو کنار گذاشت و روی تخت دراز کشید و لبتابش
برداشت.. دلش مخواست امروز استراحت کنه و فقط
مشؽول بازی بشه..
نمیدونست چقدر خودش رو با بازی سرگرم کرده بود ولی
با هشدار باطری لبتاپش اون رو کنار گذاشت و پایین
رفت..
شیومین برای خرید رفته و چن توی اشپزخونه دنبال
چیزی برای خوردن میگشت..
بکهیون وارد اشپزخونه شد: 

_ دنبال چی میگردی؟

چن برگشت و با دیدن بکهیون لبخند زد:

_ چیزی برای خوردن.. شیومین نیست و چیزی درست
نکرده..

بکهیون نزدیک رفت و یخچال رو باز کرد.. واقعا چیزی
نبود که بشه باهاش خوردنی درست کرد جز یه بسته
قارچ.. شونه ای بالا انداخت و قارچ هارو بیرون اورد:

_ با یه خوراکی من دراوردی چطوری؟


چن لبخندی زد:

_ قابل خوردن باشه خوبه..

بکهیون: امیدوارم باشه..

خنده ای کرد و مشؽول تمیز کردن قرچ ها شد.. بعد از
شستم شروع به خورد کردن و تفت دادنشون کرد.. اب
اضافش رو نزاشت بره و با روؼن برداشت..
برنج رو کامل شست و به همراه اب قارچ گذاشت تا بپزه..
571
کمی فلفل زد و منتظر شد تا اماده بشه.. چن برای شستن
دستاش به سمت سرویس بهداشتی رفت و بکهیون تنها توی
اشپزخونه مشؽول هنرنمایی بود ...
از سرخ کردن قارچ ها خوشش اومده بود و میخواست مثل
اشپزهای حرفه ای تابه رو توی دستش بازی بده و کمی
اون رو اتیش بزنه اما نمیدونست که اینکار مهارت میخواد
و بکهیون هیچ مهارتی نداره..
تابه رو توی دستش بازی داد و کمی اتیش درس کرد ..
ازینکه موفق شده بود خوشحال بود اما این خوشحالی زیاد دووم نداشت، چون اتیش به پرده اشپزخونه گرفته بود و به
سرعت داشت بیشتر میشد..
جیػ بلندی کشید و چن رو صدا کرد.. چن هراسان به
سمت اشپزخونه رفت و با دیدن اتیشی که لحظه به لحظه
زبونش بیشتر میشد به سمت کپسول اتش نشانی رفت ..
دود از پنجره بیرون میرفت.. چان تازه وارد عمارت شد و
با دیدن دود سیاهی که داشت بیشتر میشد به سمت عمارت
رفت..
بکهیون سرفه میکرد و چن سعی در باز کردن کپسول اتش
نشانی.. بازش کرد و روی اتیش گرفت و چون بکهیون هم سعی داشت با اب اون اتیش رو مهار کنه، کؾ های
کپسول کمی روی اون هم پاشیده شده بود..
چان وارد اشپزخونه شد:

_ معلوم هست چه گوهی دارین میخورین اینجا؟

بکهیون و چن هردو به سمت در برگشتن و با دیدن چهره
عصبانی چان کمی عقب رفتن.. بکهیون با کیوت ترین
حالت ممکن به چان نگاه کرد و بؽض کرد..
چان خیره به صورت بکهیون مونده بود.. سیاهی دود و
سفیدی کؾ کپسول اتش نشانی، چشمای مظلوم و پر شده
از اشکش برای چان به شدت کیوت بود..
چان سعی در حفظ ظاهرش داشت:

_ شیومین کجاست؟

چن: قربان شیومین رفت خرید..

چان به سمت بکهیون برگشت:

_ تو باز پاتو گذاشتی تو اشپزخونه؟  یبار ؼذا سوزوندی
الان اشزخونه رو.. سری بعد حتما کل عمارت رو
میخوای اتیش بزنی...

شیومین وارد عمارت شد و با دیدن اشپرخونه دود گرفته و
چن و بکهیون کمی نزدیک تر رفت.. خریداش از دستش
افتاد و با دستش توی سرش زد:

_ یه ساعت رفتم چیکار کردین شماهاااا؟ اون پرده تازه
بووود.. تابههه.. اون تابه تازه بووود..

جلو رفت و با دیدن قارچ های سوخته دوباره صداش
دراومد:

_ این قارچ ها برای شب بود.. رئیس امروز مهمون
دارن..

چان شروع کرد به بو کردن اطراؾ:

_ بوی چیه؟

شیومین نگاهش به پلوپز افتاد که دود میداد:

_ پلوپزمممم... واااایییی...

بکهیون با دیدن اوضاع وخیم اروم و بی سر و صدا
خواست فرار کنه ولی از چشم چان دور نموند .. دستش رو محکم گرفت:

_ کجا؟ این گندارو بار اوردی الان داری فرار میکنی؟
امشب مهمونای من به شدت مهمن.. تا شب باید کمک
شیومین بکنی توی تمیزکاری.. وای به حالت اگر اتفاقی
بیوفته که مهمونی امشب من خراب بشه ..

بکهیون مظلوم به چان نگاه کرد:

_ ولی من.. کمرم..

چان با اخمی ؼلیظ که باعث ترس بکهیون شده بود بهش
نگاه کرد:

_ بهونه وارد نیست.. میخواستی گند نزنی به عمارتم ..

به داخل اشپزخونه هولش داد و به سمت اتاقش رفت..
مهمونی شب براش از هرچیزی مهم تر بود.. بهترین
مشتریش بود که ماهی یکبار براش سفارش میاورد و نباید

به هیچ عنوان خراب میشد، چون با نفوذ ترین مشتریش
بود..
بکهیون به شیومین نگاه کرد و شیومین سری تکون داد:

_ اول صورت خودت رو بشور.. چن میشه کمک کنی؟ 

چن سری تکون داد و منتظر شد:

_ برو انباری پرده قدیمی رو بیار ..
581

لبخندی زد و از اشپزخونه خارج شد.. بکهیون بعد از
شستن صورتش به شیومین نگاه کرد.. شیو دستمالی به
بکهیون داد:

_ از رد روی گردنت معلومه دیشب چیشده پس نمیخوام
بهت فشار بیارم.. بشین رو صندلی وسایلی که میدم رو
دستمال بکش..

بکهیون ذوق زده به سمت شیومین رفت و گونش رو
بوسید:

_ مرسی هیونگ ..
بکهیون روی صندلی نشست و مشؽول تمیز کردن وسایل
شد.. چن پارچه پرده رو اورد و همراه شیومین مشؽول
تمیز کردن دوده ها شدن ..
پرده رو نصب کردن و وسایل رو چیدن.. شیومین تعدادی
سیب زمینی مقابل بکهیون گذاشت:

_ لطفا پوست بکن و خلال خوردش کن..

بکهیون سری تکون داد و مشؽول خورد کردن شد ..
شیومین ؼذای شب رو حاظر میکرد و چن هم کمکش
کرده بود.. بعد از تموم شدن کارا بکهیون به سمت اتاقش
رفت..
هوا نزدیک تاریک شدن بود و همه چیز کامل و درست
چیده شده بود.. چان با کت شلوار مشکی و پیراهن سفید و
ماسک مشکی رنگش پایین رفته بود تا همه چیز رو چک
کنه ..
نگاهی به میز چیده شده انداخت و رو به چن و شیومین
کرد:

_ همه چیز حاضره؟

دوتا پسر سری تکون دادن و چان به سمت اتاق بکهیون
رفت.. وارد اتاق شد..
بکهیون روی تخت نشسته بود و با لبتاپش بازی میکرد که
با وارد شدن ناگهانی چان کمی ترسید:

_ یه در بزن.. شاید لخت بودم..

چان روی تخت نشست:

_ مهم نیست.. لختت رو دیدم ..

گونه های بکهیون سرخ شد و کمی جا به جا شد.. چان
شروع کرد به حرؾ زدن:

_ امشب مهمون دارم خودتم میدونی.. برام به شدت مهمه
و نمیخوام اتفاقی بیوفته پس از اتاقت خارج نشو.. لطفا
کاریم نکن که اتفاقی بیوفته..

بکهیون سری تکون داد و چان با شنیدن صدای در به
پایین رفت ..
چن در رو باز کرده و مرد تقریبا میانسالی وارد خونه
شد..
چان از پله ها پایین اومد:

_ به به اقای جانسون.. خوش اومدید..

اقای جانسون کتش رو دراورد و داخل رفت: 

_ اقای پارک ما حالشون چطوره؟؟

دو مرد باهمدیگه دست دادن و چان مرد میانسال رو به
سمت سالن ؼذا خوری هدایت کرد:

_ ممنون اقای جانسون.. خوشحالم که دوباره شمارو
میبینم..

اقای جانسون روی صندلی نشست و شیومین شروع به
کشیدن ؼذا برای مهمان کرد.. هردو مرد باهم از هر دری
صحبت میکردن و مشؽول خوردن ؼذا شدن..
صدای پچ پچ صحبتاشون به گوش بکهیون میخورد و اون
پسر هیچ جوره نمیتونست جلوی فضولیش رو بگیره.. به ارومی در اتاق رو باز کرد و از بالای پله سالن
پذیرایی رو دید زد.. چانیول رو دید ولی مرد پشتش به پله
ها بود و چهرش رو ندید..
چانیول متوجه اندام ظریؾ بکهیون پشت پله ها شد ..
عذرخواهی کرد و به سمت پله ها رفت ..
مچ دست بکهیون رو محکم توی دستش گرفت و داخل
اتاق ربت و در رو با شدت کوبید و بکهیون رو وسط اتاق
پرت کرد:


_ کری یا حرؾ ادمیزاد حالیت نمیشه .. گفتم تا وقتی نرفته
از اتاق خارج نشو.. حالیت نشد؟

مچ دست بکهیون درد میکرد و پرت شدنش روی زمین
باعث شد بیشتر درد بگیره.. بؽض کرده بود و سعی کرد
خودش رو جمع کنه.. چان اجازه حرؾ زدن رو بهش نداد
و توی صورتش خم شد:

_ میتمرگی تو اتاق تا بره.. بعدش حسابت رو میرسم..

591
از اتاق خارج شد و در رو قفل کرد.. بکهیون هم ترسیده
بود هم دستش به شدت درد میکرد.. بلند شد و روی تخت
نشست.. اون فقط حوصلش سر رفته بود و کنجکاویش گل
کرده بود.. همین..
چان پایین رفت و با مرد دوباره صحبت کرد.  همونطور
که انتظار داشت سفارش داشتش.. سفارشی با پول خوب ..
اقای جانسون با رضایت و لبخند همیشگی از عمارت
خارج شد..

......𝑡𝑜 𝑏𝑒 𝑐𝑜𝑛𝑡𝑖𝑛𝑢𝑒𝑑

𝔾𝕙𝕠𝕤𝕥Onde histórias criam vida. Descubra agora