part 4

149 40 29
                                    

«الان دقیقا دو ساعت شده که داری از دستم فرار میکنی. خودت خسته نشدی؟»
جمین با شیطنت گفت و با خنده به قیافه‌ی درمونده‌ی جهیون نگاه کرد.
«چی از جونم میخوای؟»
«یه بار گفتم چی میخوام. واقعا برام عجیبه، مگه آدما بخاطر همچین پیشنهادی خوشحال نمیشن؟ باید بدونی خیلیا توی همین مهمونی هستن که حاضرن برای اینکه نوک انگشتشون به بدنم بخوره، نصف داراییشونو بدن!»
جهیون چشم غره‌ای به جمین رفت. به فکرش اومد که درمورد تربیت این بچه‌ی پررو به یوتا تذکر بده، ولی یادش افتاد که خود یوتا وضعش بدتره و پشیمون شد.
«خب چرا نمیری به همونایی که آرزو دارن انگشتشون به بدنت بخوره پیشنهاد سکس بدی؟»
جمین ژست متفکری به خودش گرفت.
«واقعا.. چرا به ذهن خودم نرسیده بود؟ فکر خوبیه»
یه قدم به سمت عقب برداشت ولی خیلی سریع بازوش توی دست جهیون قفل شد. البته که نمیخواست به یه غریبه پیشنهاد بده، فقط قصد اذیت کردن جهیون رو داشت که ظاهرا موفق شده بود!
سعی کرد لبخندش رو قایم کنه.
«چیه؟ پشیمون شدی؟»
«نه. ولی اگه توی خونه‌ی من زیر یه غریبه به فاک بری و ایدز بگیری، نمیدونم جواب رفیقمو چی بدم»
جواب آنچنان خوبی نبود، ولی جمین بدش نیومد.
احساس مسئولیت ناشی از دوست داشتنه. اینطور نیست؟ به هر حال جمین دلش میخواست اینطوری فکر کنه.
«خیلی خب، خیلی خب. اگه قول بدم با کس دیگه‌ای نخوابم چی؟ نظرت عوض نمیشه؟»
جهیون با کلافگی نفسشو بیرون داد.
«دلیلت برای اینهمه اصرار چیه جمین؟ از من خجالت نمیکشی؟ نمیترسی برم به داداشت بگم؟ ببینم... نکنه مست کردی؟»
درست وقتی که بینیش رو برای بو کردن دهن جمین نزدیک کرد تا متوجه‌ی الکل خوردنش بشه، سرش بین دستای جمین اسیر شد.
«خودت شروع کردی هیونگ. تو بودی که منو بوسیدی! من فقط حس کردم که... پروانه‌ها توی شکمم پرواز کردن؟ تقصیر خودته، باید مسئولیتشو قبول کنی»
جهیون چشماشو بست تا به لبای هوس‌انگیز روبه‌روش نگاه نکنه.
«اگه معذرت‌خواهی کنم... حل میشه؟»
جمین فشاری به دو سمت سر جهیون وارد کرد که باعث غنچه شدن لباش شد، اعتراف میکرد که صحنه‌ی کیوتی بود!
«نمیتونی هرکسی که روی مخت میره رو با بوسیدنش خفه کنی و بعد بذاری بری، جانگ جهیون»
هرکسی؟ چه خوب که جمین اینطور فکر میکرد. اگه میدونست چه مدت از آخرین بوسه‌ی جهیون گذشته بود، حتما از احساساتش خبردار میشد...
«خب الان... چیکار کنم؟»
«اگه باهام سکس کنی، من فراموش میکنم که تو باعث کات کردن یوتا و دوست‌دخترش شدی. اما اگه پیشنهادمو قبول نکنی، من خیلی چیزا برای گفتن به داداشم دارم. حتی شاید بهش بگم که به زور منو بوسیدی!»
چشمای جهیون گرد شد. به زور؟ این دیگه واقعا بی‌انصافی بود!
«تو هنوز به سن قانونی نرسیدی جمین، منم یه مجرم پدوفیل نیستم»
جمین با کلافگی چشماشو چرخوند.
«فقط دو ماه تا هیجده سالگیم مونده هیونگ، منم یه بچه‌ی لعنتی نیستم!»
جهیون از عصبانیت لحظه‌ای جمین استفاده کرد و سریع خودشو عقب کشید، به فاصله از منبع تحریکش نیاز داشت.
«اوکی. برای اینکه پیشنهادتو قبول کنم، سه تا شرط دارم: هیجده سالت بشه. مطمئن باشم به هیچکس جز من این پیشنهادو نمیدی. سومی رو الان بهت نمیگم، یه ثانیه بعد از اینکه انجامش دادیم قبولش کردی!»

تولد 18 سالگی! (JaeJae Ver)Where stories live. Discover now