part 6

143 43 23
                                    

جهیون با خستگی خودشو روی کاناپه انداخت و مشغول باز کردن دکمه‌های لباسش شد.
«خیلی خسته‌م، امشب همینجا میمونیم»
جمین با تعجب به فضای به هم ریخته‌ی اطرافش نگاه کرد. نه تنها یه شبه مرتب نمیشد، حتی کار دو نفر هم نبود.
«عا... باشه. ولی مهمونات رسما گند زدنااا، تنکس گاد که مامانت شرط گذاشت کسی شب اینجا نخوابه. اونجوری حتی اتاقا هم کثیف میشدن»
جهیون که بالاخره موفق شده بود از شر لباسش خلاص بشه، بی توجه به نگاه خیره‌ی جمین و پرحرفیاش، روی کاناپه دراز کشید و چشماشو بست.
جمین به سختی نگاهشو از بدن برهنه‌ی کراش کم‌حرفش دزدید، نفس عمیقی کشید و آب دهنشو قورت داد.
«عام... راستی، من کجا باید بخوابم هیونگ؟»
«طبقه‌ی بالا تا چشم کار میکنه اتاقه. برو توی هرکدوم که خواستی، ولی توی اتاق من نرو»
همین؟ نمیخواست با مهمونش بیشتر حرف بزنه؟
با قدمای آروم به کاناپه نزدیک شد و کنار جهیون نشست. پهلوش و اطراف سینه‌ش پر از تتو بود، تتوهایی که جمین هیچوقت از نزدیک اونا رو ندیده بود.
«یه خونه‌ی پونصد متری، با دوتا آدم که برحسب اتفاق جفتشون گی‌ان و برای دوماه دیگه به هم قول سکس دادن. تو همین الان به من گفتی برم توی یه اتاق دیگه به جز اتاق تو بخوابم؟ این دیوونگیه»
جهیون لای چشماشو باز کرد و با پوکرترین حالتی که بلد بود به جمین خیره شد.
«فکر کنم گفته بودم که تو امشب هنوز زیر سن قانونی هستی و موندنت اینجا فایده‌ای نداره. درضمن، کی گفته من گی‌ام؟»
جمین دوتا دستاشو به حالت گرد جلوی سینه‌ش گرفت.
«نکنه میخوای بگی ممه دوست داری؟»
جهیون کوسنی که کنارش بود رو برداشت و به سمت جمین پرت کرد.
«آخرین باری که همو دیده بودیم انقدر بی‌ادب نبودی نا جمین»
جمین چشماشو چرخوند و سعی کرد ادای لحن جهیون رو به مسخره‌ترین شکل ممکن دربیاره.
«آخرین باری که همو دیده بودیم منو نبوسیده بودی جانگ جهیون»
جهیون سرجاش نیم‌خیز شد و با جدیت به جمین نگاه کرد.
«تو... جدی بخاطر اون بوسه داری این کارا رو میکنی؟ ببینم، نکنه چیزی رو جدی گرفتی؟»
در عرض یک ثانیه کل شیطنت جمین فروکش کرد.
«منظورت... چیه؟ چیو جدی گرفتم؟»
جهیون بدنشو بالا کشید و کاملا روی کاناپه نشست، خواب از سرش پریده بود.
«ببین، اون اتفاق ناخواسته بود. من مست بودم و الان خیلی متاسفم که بوسیدمت، خب؟ اگه فکر کردی احساسی چیزی بهت دارم یا میخوام مختو بزنم یا هرچیزی، و اگه دلیلت اینه که بهم پیشنهاد سکس دادی... بیخیال جمین، من دوست صمیمی یوتام و تو میتونی همیشه به عنوان هیونگت روی من حساب کنی. هوم؟ چیزی از حرفای امشب به یوتا نمیزنیم. فردا میرسونمت خونتون و دوباره تبدیل به همون کارد و پنیری میشیم که همیشه بودیم»
یه چیزی توی گلوی جمین سنگینی میکرد که قدرت نفس کشیدنو ازش میگرفت. اسمش بغض بود؟
«من... من فکر خاصی درموردت نکردم هیونگ، میدونم که حس خاصی به من نداری»
نفس عمیقی کشید و سعی کرد با یه لبخند تصنعی ناراحتیشو پنهون کنه.
«ولی... من فقط میخوام این کارو بکنم... و به نظرم تو گزینه‌ی مناسبی هستی، همین»
جهیون چشماشو باریک کرد و با تردید به بچه‌ی تقریبا مظلوم روبه‌روش خیره شد.
«اونوقت چرا میخوای این کارو بکنی؟»
جمین شونه‌هاشو بالا انداخت.
«خب... همه‌ی همسن و سالام دارن انجامش میدن. حس میکنم که ازشون عقب افتادم، نمیخوام به عنوان یه بی‌تجربه وارد کالج بشم»
«همین؟ و تصمیم گرفتی اولیشو با من تجربه کنی؟ با اینکه میدونی ما آشناییم و این اتفاق ممکنه باعث معذب شدنمون بشه؟»
جمین لبخند کمرنگی زد و سعی کرد دوباره شیطون و پررو به نظر برسه.
«من که مشکلی با این قضیه ندارم هیونگ، نکنه تو خجالت میکشی؟»
جهیون چشم غره‌ی شدیدی تحویلش داد و دوباره روی کاناپه دراز کشید.
«به همین خیال باش»
جمین از جاش بلند شد تا به طبقه‌ی بالا بره و یه جایی برای خوابیدن (و البته گریه کردن) پیدا کنه، که با صدای جهیون از حرکت ایستاد.
«اوکی. معامله و شرطامون سرجاشه، اولین تجربتو بهت میدم»
لبخند کمرنگی به لبای لرزونش اومد که خیلی سریع جمع شد. تا پنج دقیقه پیش حالش خوب بود، ولی الان حس بچه‌ای رو داشت که بهش قول یه اسباب‌بازی رو دادن که می‌دونه هیچوقت قرار نیست مال خودش بشه...
از دست دادن بکارتش قبل از دانشگاه؟
هیجان‌انگیز بودن سکس؟
مست بودن و چرت گفتن؟
شرط برای ساکت موندن پیش داداشش؟
همش یه مشت دروغ بود!
جمین با تمام سلولای بدنش اون پسر عوضی رو میخواست...

تولد 18 سالگی! (JaeJae Ver)Where stories live. Discover now