part1

48 8 1
                                    

از ماشین پیاده شدو به سمت مقر رفت در رو باز کرد سارا سریع به سمت رفت : سلام اقای پین جلسه توی اتاق رییس فوکس هست

لیام سری تکون داد و به سمت اتاق رییس رفت در رو باز کرد و رفت داخل اتاق روی صندلیش نشست

استفان : خوب اقای پین سر وقت رسیدید

لیام: مشکل چیه؟

استفان : جک رابی اون یه خلافکار درجه ی ۳ عه که خودشو به دیوونگی زده تا بره توی تیمارستان و شاهد یکی از بزرگ ترین پرونده هارو بکشه که اسمش پرسون رابیه

لیام: مادرش؟

استفان: خیر خواهرش این پرونده همون پرونده ی سوزوندن جنازه هایی که خودش کشته و سوزونده هست

لیام: کیبوده که سوزوندتش؟

استفان: کوردن هاردی رییس پلیس بلوک ۵ توی غرب شهر و کورتنی هاردی همسرش

لیام: خوب باید چیکار کنیم؟

استفان: خوب ما میتونیم یه مامور بفرستیم تا هم مدارک جمع کنه هم جلوی این کار رو بگیره

لیام: من میتونم

همه ی اعضای هیت مدیره ی اف بی ای به لیام نگاه کرد

مدیر لمبرت: ولی لیام تو نمیتونی این کار رو بکنی

لیام: چرا مدیر لمبرت؟ من الان ۵ ساله که توی FBI قبلشم ۱ سال توی CBIبودم چرا نمیتونم این کار رو انجام بدم؟؟؟؟ من سال قبل هم رفتم توی یه کارخونه و نقشه ی رییس مافیا رو کش رفتم چرا نمیتونم برم؟ کسی هست کن بجز من داوطلب شه؟

مدیر کارلی: بله شما سال قبل با مامور پیتر رفتید و اون توی انفجار اونجا از بین رفت مگه مامور پیتر دوست پسر شما نبود پس اگه کسی بره باید تنها بره یک مامور

مدیر هارت: صبر کنید مامور پیتر بخواطر سرپیچی از قوانین مردن وگرنه ما ۶ تا مامور رو فرستاده بودیم پس چرا هر ۵ نفر زنده و سالم بودن ؟ چون مامور پیتر از نقشه پیروی نکرد

لیام به هیچکدوم از حرفا گوش نمیکرد فقط چندتا صدا توی سرش بود

بیا از اینجا فرار کنیم بعداز این عملیات یه مرخصی بگیریم و بریم ازدواج کنیم

.........
پیتر!!!!!!!

و بعد صدای یه انفجار بزرگ

با صدای مدیر هارت از فکرش بیرون اومد: خوب لیام جیمز پین شما منتخب برای ماموریت ۰۰۲۷۸۶ هستید برید تا کار هارو انجام بدید

لیام خوشکال بود: چشم قربان سربلندتون میکنم

مدیر کاول: امیدوارم

لیام و مدیر هارت و بقیه ی مدیرها بهش چشم قره رفتن

لیام از اتاق خارج شد به سمت اتاق جولای رفت تا کار های لازم برای هیویت جعلیش رو انجام بده

لیام: سلام جولای

جولای: شناسنامت حاضره اسمت جیکوب پارلوس عه و ۲۶ سالته همچنین پدرت جورج پارلوس و مادرست کارا ماندفایر عه کل اطلاعاتت اینجا هست بگیر برو حفظ کن و اینم نقشه.... کارا توی بخش ۲۷ زنگ میزنه به تیمارستان و میان تورو میبرن تو در واقع اسکیزوفرنی داری و .....واسه همین مادرت نمیدونه پدرت توی یه حادثه ی اتش نشانی مرده فهمیدی؟  و تو با چاقو مادرت رو زخمی میکنی

لیام: اره فهمیدم فعلا

جولای جواب نداد اون زیاد جواب نمیده یعنی اصلا از سلام فعلا یا کلماتی برای خوش امدگویی و خداحافظی کردن بلد نیست

لیام توی اتاقش رفت و روی مبل نشست برگه هارو برداشت و شروع به خوندن کرد : اون من یهخواهر پنچ سالخ هم دارم

از امروز کارش شروع میشه

-------
هی عسلیا

لایک کامنت کوفت زهرمار

خوب این پارت کوتاه بود ولی پارت های بعدی بلند تر هستن

خوشحال میشم همایت کنید این اولین بوکمه

my sick boyfriendWhere stories live. Discover now