part2

26 5 0
                                    

لویی: خوب دیگه چی ؟ کجاها رفتی ؟

زین: به جون تو دیگه هیچ جا نرفتم حالا من خیلی چشایر رو بلدم؟؟؟

لویی چارزانو روی تخت زین نشست و بالشت رو توی بغلش گرفت: خیلی بدی چرا نمیفهمی دلم برات تنگ شده بود؟؟

زین: من که میفهمم دل تنگی ولی اینکه مال من باشه غیر عادیه یه چیزی توی رفتار و چشمات هست که بهم میگه اینروزا زیادی مست میکنی و تا دیر وقت هم بیداری مگه نه تومو؟

لویی به زین نگاه کرد و بالشت رو توی صورتش پرت کرد: متنفرم وقتی این کار رو میکنی

زین: چیکار میکنم؟

لویی: اینکه میفهمی که انگار شکست عشقی خوردم

زین: خوب الان اعتراف کردی چرا شکست عشقی خوردی؟

لویی: تقصیر خودش نبود تقصیر پدر بزرگش بود که از هم جدا شدیم هیچکدوممون اینو نمیخواستیم البته خوبه که جدا شدیم چون توضی بود

زین: پدر بزرگش کجاست؟

لویی: من چه میدونم مرتیکه کیریه حرومزاده

زین: اهان افرین این لویی ایه که من میشناسمش هر روز و هر دقیقه به روش تومووی....خوب کجا کار میکنی؟

لویی به زین که لباساش. و از توی ساک روی چوب لباسی میزاشت نگاه کرد: توی اف بی ای

زین سریع به سمت لویی برگشت و توی چشماش میشد فهمید هیجان زده شده : کجای اف بی ای ؟؟؟ قاتلا رو دستگیر میکنی؟ حرف میکشی از اینو اون؟ یا مثلا میری ماموریت؟

لویی: نه من کاربود شکافی میکنم......خوشحال میشم یه بار بیای اونجا تا با رفیقام و محل کارم اشناشی

زین بادش خوابید: باشه من فعلا بیکارم بعدا دنبال کار میگردم ولی یادت باشه هنوزم در مورد اون یارو که تورو از تومووی در اورده بهم نگفتی

لویی داد زد: خاله تریشا زین خستست ناهار کی حاضر میشه؟

تریشا: بیاید سفره حاضره

زین و لویی باهم از پله ها دویدن و به سمت میز ناهار خوری رفتن تا صندلی هاشون رو کشیدن

تریشا صندلی هاشون رو گذاشت سر جاش: عاعا اول دستاتونو بشورید

زین و لویی دوتاشون به سمت دستشویی رفتن

تریشا: محض اعطلاع اینجا دوتا دستشویی داره پسرا

زین رفت توی یکی دیگه از دستشویی ها و بعدا از شستن دست هاشون رفتن سر میز

تریشا دقیقا میدونست زین چی دوست داره پس مرغ و یکم برنج با کمی ذرت درست کرده بود

یاسر:خوب پسرم کار پیدا کردی

لویی و زین بهم نگاه کرد و زدن زیر خنده : نه معلومه که پیدا نکردم خوب من تازه دیشب رسیدم بابا

my sick boyfriendTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang