لویی: خوب دیگه چی ؟ کجاها رفتی ؟
زین: به جون تو دیگه هیچ جا نرفتم حالا من خیلی چشایر رو بلدم؟؟؟
لویی چارزانو روی تخت زین نشست و بالشت رو توی بغلش گرفت: خیلی بدی چرا نمیفهمی دلم برات تنگ شده بود؟؟
زین: من که میفهمم دل تنگی ولی اینکه مال من باشه غیر عادیه یه چیزی توی رفتار و چشمات هست که بهم میگه اینروزا زیادی مست میکنی و تا دیر وقت هم بیداری مگه نه تومو؟
لویی به زین نگاه کرد و بالشت رو توی صورتش پرت کرد: متنفرم وقتی این کار رو میکنی
زین: چیکار میکنم؟
لویی: اینکه میفهمی که انگار شکست عشقی خوردم
زین: خوب الان اعتراف کردی چرا شکست عشقی خوردی؟
لویی: تقصیر خودش نبود تقصیر پدر بزرگش بود که از هم جدا شدیم هیچکدوممون اینو نمیخواستیم البته خوبه که جدا شدیم چون توضی بود
زین: پدر بزرگش کجاست؟
لویی: من چه میدونم مرتیکه کیریه حرومزاده
زین: اهان افرین این لویی ایه که من میشناسمش هر روز و هر دقیقه به روش تومووی....خوب کجا کار میکنی؟
لویی به زین که لباساش. و از توی ساک روی چوب لباسی میزاشت نگاه کرد: توی اف بی ای
زین سریع به سمت لویی برگشت و توی چشماش میشد فهمید هیجان زده شده : کجای اف بی ای ؟؟؟ قاتلا رو دستگیر میکنی؟ حرف میکشی از اینو اون؟ یا مثلا میری ماموریت؟
لویی: نه من کاربود شکافی میکنم......خوشحال میشم یه بار بیای اونجا تا با رفیقام و محل کارم اشناشی
زین بادش خوابید: باشه من فعلا بیکارم بعدا دنبال کار میگردم ولی یادت باشه هنوزم در مورد اون یارو که تورو از تومووی در اورده بهم نگفتی
لویی داد زد: خاله تریشا زین خستست ناهار کی حاضر میشه؟
تریشا: بیاید سفره حاضره
زین و لویی باهم از پله ها دویدن و به سمت میز ناهار خوری رفتن تا صندلی هاشون رو کشیدن
تریشا صندلی هاشون رو گذاشت سر جاش: عاعا اول دستاتونو بشورید
زین و لویی دوتاشون به سمت دستشویی رفتن
تریشا: محض اعطلاع اینجا دوتا دستشویی داره پسرا
زین رفت توی یکی دیگه از دستشویی ها و بعدا از شستن دست هاشون رفتن سر میز
تریشا دقیقا میدونست زین چی دوست داره پس مرغ و یکم برنج با کمی ذرت درست کرده بود
یاسر:خوب پسرم کار پیدا کردی
لویی و زین بهم نگاه کرد و زدن زیر خنده : نه معلومه که پیدا نکردم خوب من تازه دیشب رسیدم بابا
KAMU SEDANG MEMBACA
my sick boyfriend
Fiksi Penggemar+من خیلی زود به دستش اوردم و خیلی زود هم باعث شدم اون از دستم بره 🌻🌼🌸🌹 زین یه دکتر روانشناسه که با جیکوب توی تیمارستان ملاقات میکنه و از اون به بعد زندگیشو بخواطر جیکوبی که شاید هیچ حسی بهش نداشته باشه زیر و رو میکنه وبعد میفهمه کسی که عاشقش شده...