part6

7 2 0
                                    

پشت دیوار منتظر بود  تا همه از ساختمون بیرون بیان  بعداز خالی شدن ساختمون سمت نگهبانی که داشت در رو میبست رفت: سلام کارسون

کارسون: سلام اقای مالک چیشده؟

زین: کیف پولیمو جا گذاشتم  میخواستم برش دارم

کارسون در رو باز کرد:  من منتظر میمونم

زین: نه نمیخواد کلید رو بده من  بردارم میام بیرون فردا کلیدارو بهت میدم

کارسون سر تکون داد: شب خوش

زین لبخند ملیحی زد: شب خوش

زین رفتن کارسون رو تماشا کرد و وقتی از رفتنش مطمعن شد در رو بست و وارد ساختمون شد وقتی به طبقه ی دوم رسید

در اتاق یک رو زد

لیام سریع بلند شد امکان نداشت این وقت شب کسی اینجا باشه

لیام: کیه؟

زین در رو باز کرد: منم خرس شکلاتی  زود باش سوییشرتتو بپوش

لیام: کجا؟

زین: دور دور بدو دیگه

لیام سریع سوییشرتش رو پوشید و از در بیرون رفتن اروم و بی سر و صدا از تیمارستان بیرون اومدن و سوار ماشین زین شدن

لیام: نگفتی کجا؟

زین:  تا اینجاش فکر من بود بقیشو تو بگو کجا بریم؟

لیام یکم فکر کرد: اسکله؟

زین: انتخواب هوشمندانه ای بود بریم

زین ماشین رو روشن کرد و  رفتن سمت اسکله

لیام: روزا بس نبود میدیدیم شبا هم دلت برام تنگ میشد؟

زین: اره

چند ساعت توی اسکله نشستن و از خاطرات بچگی و علایقشون حرف زدن و خندیدن

لیام: اون فیلم رو سه بار دیدم ولی هر دفعه از دیدنش لذت میبرم

زین به ساعتش نگاه کرد: شت ساعت ۴ صبحه

لیام زین بلند شدن و سوار ماشین شدن

لیام توی اتاق رفت و در رو بست و زین رفت خونه

۳ هفته گذشت و هر روز این سه هفته زین و لیام شبا کارای مختلفی میکردن  مثل رفتن به خونه ی زین وقتی خانوادش خونه نبودن، رفتن به بار،رفتن به پل هایی که منظره های خوبی توی شب دارن  و توی هر قسمتی از اون خاطره ها توی بغل هم بودن

زین کوچیک بود و توی بغل لیام جا میشد و لیام از این خوشش میومد

امشب به سمت یه دریاچه ی قدیمی میرفتن

راجر: زین  مطمعنی نمیای؟

زین: نه نمیام

لویی از پشت راجر داد زد: ولش کن این سه هفتست شبا قالمون میزاره اینم روش

my sick boyfriendDonde viven las historias. Descúbrelo ahora