راجر املت سوخته رو روی میز گذاشت: بهتره دیگه اشپزی نکنم
مریدا: اره کربنش کردی
لویی: ریدی توش که اینقدر قهوهایه؟
مریدا: کوری سیاه شد بابا
راحر: زین پاشو بیا خودت اشپزی کن اینا خوششون نمیاد
لویی: ولش کن بابا خوابه خوابش میاد
مریدا: دیشب ساعت ۴ برگشت خونه
راجر: وات د فاک؟ چرا؟
مریدا: چون با جیکوب رفته بود بیرون
لویی: جیکوب؟
راجر: خوب زین از سینگلی در اومد من برم بیدارش کنم
مریدا: یه ماهه از سینگلی در اومده الان یه ماهه ساعد ۴ ۵ میاد خونه
راجر از پله ها بالا رفت و در اتاق زین رو باز کرد وقتی وارد شد سمت پرده ها رفت و پرده هارو کشید
بعد سمت تخت زین رفت و پتو رو از روش کشید: زین پاشو
زین: راجر بز بخوابم
راجر روی شکم زین برید: پاشو مالک من ریدم به املت پاشو
زین: هوش گاو پ چه میپری روم؟
راجر بلد شد: پس پاشو
زین روی تخت نشست موهاش روی صورتش بود و سرش پایین بود و لب و لوچش اویزون بود زیر چشماش پوف کرده بود
راجر نتونست تحمل کنه پس رفت سمتش و کتفشو گاز گرفت
زین: اییییی راجر
بلند جیغ زد و راجر دهنشو از روی کتف زین برداشت : یادگاری امروز
زین از روی تخت بلد شد و دنبال راجر دوید
راجر رفت طبقه ی پایین و وقتی دید زین اومد پایین سریع رفت روی کابینت: نیا اگه بیای گلدون مامان رو میشکنم
مریدا: دایی راجر ما به مامانبزرگ میگیم که تو شیکوندیش
لویی: این جغله چقدر حق میگه
زین: ولش کن ارزش نداری
زنگ خونه خورد و مریدا دوید تا در رو باز کنه
لویی: اگه دوست پسر زینه من باز میکنم
زین: جدیدا همه گیر دادن به جیکوب
مریدا: بفرمایید
پست چی: این گلا برای اقای مالکه
مریدا: دقیقا کدوم مالک؟
راجر: احتمالا مال منه ولی فک نکنم دوست پسر من اورزه ی اینکارا رو داشته باشه
زین: شاید از طرف خرس شکلاتیه منه
لویی: کدوم اواکادویی این اسم رو بهت داده؟
مریدا: اواکادو؟
YOU ARE READING
my sick boyfriend
Fanfiction+من خیلی زود به دستش اوردم و خیلی زود هم باعث شدم اون از دستم بره 🌻🌼🌸🌹 زین یه دکتر روانشناسه که با جیکوب توی تیمارستان ملاقات میکنه و از اون به بعد زندگیشو بخواطر جیکوبی که شاید هیچ حسی بهش نداشته باشه زیر و رو میکنه وبعد میفهمه کسی که عاشقش شده...