لئو دانت پدر تعمیدی دوک اورلئان
جاستین بِرگ
فرد باردلو
_________________________________________
+دیروقت برگشتید سرورم ! فکر کردم امشب رو در کاخ میمونید.
_لوییز خیلی خستم ؛ یه چیز سبک با الکل بیار به اتاق؛ پنجره رو باز کن، پرده هارو هم بندازه.
تمام طول مسیر رو بعد از شام تا خونه پیاده طی کردم از محله های مختلفی عبور کردم خیابان های بالای شهری ؛ کنار رود سن ؛ محله های فقیر نشین و تمام مدت به این فکر میکردم چطوری میتونم خودمو از این مهلکه نجات بدم؟؟ انگار راه فراری نداشتم؛ در ابتدا راه زندگی بودم ک سرنوشت محکومم کرده بود به سقوط همراه سلطنت ! خودم رو روی صندلی راحتی کنار پنجره رها کردم . دستمال گردنم رو باز کردم و دکمه های جلیقه رو کامل باز کردم دو دکمه آخر پیراهنم را نیز آزاد کردم و دستی محکم میان موهایم کشیدم و به فکر فرو رفتم!
+سرورم آخرین باری ک در این وضعیت بودید بر میگرده به زمانی ک خیلی بچه بودید !
نگاهی به میز مقابلم کردم لوییز سه دست لیوان و جام ؛ دو بطری شامپاین و مقداری الکل همراه یک غذای تند حاضر کرده بود اشاره ای کردم و خودش در جوابم ادامه داد :( همین الان عالیجنابان آلبرت و ژان به اینجا اومدن و خواهان دیدار با شما شدن !)
+خوبه الان بهتر از فرداس ! بگو مارا دوتا صندلی دیگ بیاره اینجا ! راهنمایی کن بیان داخل !لوییز خودتم باش تو برای من حکم برادر داری بالا تر از دوستی !
لبخندی زد و سری خم کرد و خارج شد ؛ لیوانی رو تا نیمه از الکل پر کردم و چند تکه یخ مخلوطش کردم ک آلبرت و ژان اومدن داخل ولی صدایی ک توجه منو جلب کرد صدای همسر آلبرت بود :( آقای محترم دوتا صندلی دیگ اضافه کنید !) مارا اطاعت کرد و من خطاب به آلبرت :( بیخیال آلبرت ما لبه تیغ قرار گرفتیم وتو ...) حرفم رو ماریا قطع کرد :( بیخیال جناب دوک به گفته خودت ما لبه تیغ هستیم باید تمام قوایی ک میتونیم رو به کار بگریم ک از این مخمصه فرار کنیم وگرنه توی این آتش حتی تکه ای تابوت هم به ما نمیرسه چه برسه به زنده موندن ! جناب لوییز لطفا اینجا قرار بگرید ؛ آقایون بشنید تا صبح وقت نداریم باید زود تر شروع کنیم !) و خودش لیوان هارو پخش کرد و برای همه یخ و الکل ریخت ! چقدر خوبه ک همه موقعیت رو درک میکردن !
بی مقدمه ژان پرسید :( فیلیپ؛ پادشاه چه ماموریتی به تو دادن ؟)
پوزخند تلخی زدم :( از یک روح جوان و تنها خواستن جلوی سرنگونی سلطنتی رو بگیرم !)
+بی پرده بگو فیلیپ من مامور شدم جلو کودتا رو بگیرم !
×ژان عالیجناب همه مارو مامور رفع کودتا کردن ولی برای گیج کردن موش های اتاق مستقیم نگفتن !!
ماریا با خنده ادامه داد:( آلبرت عزیزم کودتا ؟ وضعیت پیچیده تر از این حرف هاست عشقم!! دیروز در پاریس اندکی پایین تر از خیاط خانه گل سرخ مردم نانوایی رو خفه کردن با خاطر گرانی نان ! ما در شرف یک انقلاب خونین هستیم کاش میشد الان فرار میکردیم ! کاش گیر این ماجرا نبودیم !)
لوییز سری از تاسف تکان داد و تکه کیک برای بانو برید و خطاب به همه گفت :( شما حتی اگ بخواین هم نمیتوانید فرار کنید عالیجناب قطعا کسی رو مامور کرده تا درصورت دیدن هر گونه خیانتی فورا از زندگی راحتتون کنه آقایون !)
+خب حالا باید چکار کنیم ؟ باید از کجا بازی رو شروع کنیم؟!
من با خنده ژان رو مخاطب گرفتم :( خوشحالم اصلا عوض نشدی حتی الان هم داستان برات یک بازی هست !! پادشاه دوماه فرصت دادن موقعیت رو برسی کنیم کشور رو و عمق فاجعه رو ریشه ها و ..)
+فیلیپ این قطعا یه بازی یه قمار وحشتناک سر زندگی و افتخار و آینده هامون (اینجا بلند خندید بلند شد ) آقایون و خانم عزیز به امید موفقیت( لیوانش رو جلو آورد ؛ ما هم بلند شدیم و با شادی لیوان هارو به هم زدیم و ژان ادامه داد ) ما کم خطر نکردیم دوستان این بار بازی خطرناک تری داریم ولی فقط کافیه ببریم 😁👌🏻!!
آلبرت با خنده موهای ژان رو به هم ریخت :( خب حالا اولین قدم بررسی عمق فاجعه اس بیاید سه گروه بشیم ؛ فیلیپ اورلئان و اطراف اونجا رو بگرده من و ماریا به جنوب میریم و ژان تو به سمت شمال برو !)
+چی هارو باید چک کنیم ؟
لوییز جواب داد :( این فاجعه یک انقلاب ؛ باید چک کنیم چه مواردی مردم رو خشمگین کرده ؛ مناطق خطرناک و قرمز رو پیدا کنیم ؛ میزان دخیل بودن نظامی ها هر منطقه؛ اینک چقدر مسئله مادی و چقدر از خشم مردم معنوی هست و اینک آیا نشانی از خارجی ها هست یا نه !!)
من ادامه دادم :( علاوه بر این ما پنج نفره نمیتونیم این مسئله رو پیش ببریم به افراد توانا و کاردان و وفا دار نیاز داریم ! عالیجناب غیر مستقیم به من دستور دادن از افرادم در اورلئان استفاده کنم یعنی نزدیکان ک مورد اعتماد هستن رو جذب کنید این دوماه باید نیرو جذب کنیم !)
ماریا برای تایید من لیوانش رو بالا آورد و گفت :( دقیقا فعلا کارهایی رو شناسایی میکنیم ک هل کردنشون خشم مردم رو آروم تر میکنه ! تا بعد !! فعلا شب از نیمه گذشته و دیگ اینجا بودن درست نیست دوماه دیگ دوباره همو میبینیم آقایون !) بلند شد و کلاه زنانه اش رو از گیره برداشت ؛ اجازه داد لوییز کت پشمی اش رو روی شونه اش بزاره . با این حرکت آلبرت هم بلند شد و کلاه و کتش رو گرفت و تعظیم کوتاهی کرد و خارج شدن ؛ ژان هم باقی شامپاین رو سرکشید و مدتی بعد این صدای چرخ کالسکه اش روی سنگ فرش بود ک سکوت رو میشکست .
+سرورم دستور چی میدید ؟!
_لوییز فردا مقدمات حرکت به سمت اورلئان رو فراهم کن به مارا هم بگو آماده بشه از خدمه فقط اونو و همسرش رو میبریم ! بعد از رفتن به اورلئان باید چند نفر رو انتخاب کنم برای کمک هم به نظامی و محافظ های خوب نیاز داریم هم به کسانی ک سیاست امروز رو خوب بشناسن ! از طرفی یکی از پیشکار هارو ک خودت به توانی و مهارت و رازداریش اعتماد داری بزار توی این مدت پاریس رو خوب زیر و رو کنه بررسی پاریس به عهده اون فرد و افرادش باشه !!
+هرجور عالیجناب امر کنن !
_لوییز از حوادث امشب یه گزارش جمع و جور بنویس و صبح بده من امضاش کنم با مهر من بفرست برای پادشاه البته با یکی از افراد مطمئن و مخفیانه !
+ بله سرورم!
این شب طولانی اولین شبی خواهد بود ک من با این بار مسئولیت آشنا شدم ! قطعا با این حس انس میگیرم و روزی هم ازش جدا خواهم شد ولی اینک در این راه چه چیز هایی به دست میاد و فدا میشه رو فقط آینده مشخص میکنه !!!
_________________________________________
أنت تقرأ
گیلاسی سرخ
أدب تاريخيروز روز زندگی جوانی اشرافزاده چقدر میتونه کسلکننده باشه ؟! ولی این زندگی ک توصیفش رو خواهیم خواند داستان جوانی است ک در راه شهرت و افتخار خطرات را به جان میخرد و با ماجراهایی روبهرو خواهد شد ک گاهی تا آنجا میرود ک ارزو آن زندگی های کسل کنند ولی آر...