part 5

143 60 10
                                    

توی سکوت پشت دو مرد بلند حرکت میکرد ، اوندو بدون حرفی همدیگه رو به عنوان  همگروهی انتخاب کرده بودن و بکهیون مثل جوجه ای دنبال اونها افتاده و عرض  خیابون هارو رد میکردن .

خورشید در حال غروب همه جارو مبهم میکرد و هر حرکتی به توهم یه موجود زنده_یا غیر زنده_تلقی میشد.
یک ساعت بودش که راه میرفتن و با چاقو های شمشیر مانندشون بدون نگاه به صورت های نابود شده انسان های تبدیل شده کله اونهار رو از بدنشون جدا میکردن.

درسته بک خودش رو خونسرد نشون میداد ولی هر کسی با دیدن دست های لرزونش  متوجه حال خرابش میشد ، میخواست هر چیزی تو معدشه بالا بیاره این فقط.... خیلی  خشن بود و بک _یه دانشجو_هنوز بهش عادت نداشت ولی کای و چانیول ذره ای  مردد نمیشدن ، بهرحال اولین بارشون نبود.

_هی..
بک صداش رو صاف کرد تا لرزش مضطربش رو پنهان کنه : اون یه نوشتست روی  اون پنجره! 
دو مرد سمت پسر برگشتن و با دیدن بخشی که بهش اشاره میکنه با اخم متمرکزی تایید  کردن

احتمالا اون نوشته که با اسپری قرمز کلمه _کمک_ رو فریاد میزد برای زنده ای بوده .
با سرعت به اون ساختمون مسکنی ۱۰ طبقه رفتن .
کای زمزمه کردش: مراقب باشین بخش پرجمعیت شهریم و احتمالا این ساختمون خطرناک تر از مرکز شهره...چاقو بهتره...طبقه دوم بخش شرقی
 
چان تایید کرد و جلو رفت و در اخر کای که بک رو بین خودشون گذاشته بودن ، 
برخالف قیافه جدی و محکمشون که باهاش مخالفت کردن که همراهشون بیاد الان مراقبش بودن! 
ساختمون رو با کشتن ۵ تا از موجودات و رد کردن باقیشون به پایان رسوندن و حالا جلوی اون واحد و نوشته کمکش بودن .

چانیول شاه کلیدش رو در اورد و در رو به ارومی باز کرد . چانیول و بکهیون با گارد کامل ، که از بالای چاقو شون نگاه میکردن داخل شدن ، در  رو اروم بستن .
هیچکس خونه نبودش حداقل به ظاهر

کای و چانیول هر کدوم سمت یکی از اتاق خواب های واحد رفتن اولی درش قفل بود و  اخری با یه تخت دونفره مخصوص والدین خالی ولی به شدت بهم ریخته بودش 

بکهیون وسط هال وایستاده به اطراف عکسای ۴ نفره یه خانواده نگاه میکرد .
یه دختر بچه و یه نوزاد به چشمش خورد ، با اخم به سرویس بهداشتی رفت و درش رو باز کرد 
یه سرویس بزرگ و وانی که کاملا با پرده پوشیده شده بودش بک حس بدی به وان پوشیده شده داشتش .

اروم جلو رفت ، چاقوش توی دست راستش فشرده میشد گوشه ی پرده ی سفید رو  عقب کشید و همون کافی بود تا عوق بلندی بزنه و با رسوندن خودش به توالت همه چی رو بالا بیاره.

اب وان قرمز و سیاه از خون و لخته خون بود و بینش زنی با صورت بهم ریخته توی اب فرو رفته بودش، رنگ بک کاملا پریده بود. 

چشم هاش رو بست و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه ، روحیه لطیف به این موقعیت نمیخورد .
با صدای اب چشماش باز شدن ، حتما پسرا جسد زن رو دیده بودن برگشت ولی بازهم  داخل حموم تنها بودش  صدای شلپ دیگه ای شنیده شد.

BoomWhere stories live. Discover now