اروم از بین ماشین ها و مردم مرده که بی هدف سمت اونها می اومد رد میشدن .
سرعت ماشین در حدی بود که اون موجودات بهشون نرسن .تو کل ماشین سکوت سنگینی پا بر جا بودش که البته دلیل مهمش کیونگسوی سرسنگین بی حوصله بود ک سرش رو سمت پنجره چرخونده و اطراف رو نگاه میکرد.
صبح که بیدار شده بود فقط با گفتن اینکه امیدواره بقیه بچه هارو ببینه لوهان رو صدا کرده و گفتش که باید راه بیافتن تا فردا صبح با وجود موانع به مرکز برسن.
شیومین و یوکی جلو ، لوهان و کیونگسو صندلی های عقب رو گرفته بودن.
بین اوندو هم پر اب و خوراکی و اسلحه و خرت و پرت بودش .تقریبا به غروب رسیده بودن تا بلاخره به سومین شهر تو مسیرشون برخورد کردن .
مثل همه شهر ها زندگی توش دیده نمیشد بجز موجودات ترسناک بی مغز .
کیونگ دستی به چشم کور شدش کشید ، هنوزم نمیتونست دلیلی برای این زنده بودنش پیدا کنه ، اون یه ادم واقعی بود با قدرت یه انسان عادی هیچ چیز خاصی تو زندگی براش اتفاق نیوفتاده بود .
با صدای بلند انفجاری از جا پریدن.لوهان:خدای من اون چی بودش ؟
یوکی با ترس دسته ی ماشین رو محکم تر گرفت: نمیدونم ... ولی شاید اوم زنده ای بود؟شیومین غرید : احمق نباشید هیج زنده ای این اطراف نیستش اگر هم باشه ما نمیتونیم بهش کمک کنیم.
کیونگسو اخم کرد: هیونگ لطفا بپیچ سمت اون قسمت که صدا اومد ... فقط یه نگاه میندازیم .
شیومین مخالفت کرد: امکان نداره ... میخوای هممون رو ب کشتن بدی؟لوهان پافشاری کرد: هیونگ فک کن ممکنه یه زنده ای اونجا باشه ک شاید ما میتونستیم نجاتشون بدیم ... راضی هستی که کسی به خاطر کمک نکردن ما بمیره؟
یوکی با ترس به شیومین نگاه کرد ، پسر بزرگتر هوفی از حرص کشید و به اون سمت چرخید : لعنت به این حس که نمیزاره بی اهمیت رد بشم
کیونگ تکخند کوتاهی زد: تو خیلی مهربونی هیونگ.
شیومین : حالا نیاز به پاچه خواری نیستش .
توی کوچه ای پیچیدن که خالی از هر ماشین و ادم زنده ای بود ، دود غلیظی تو انتهای
همون خیابون دیده میشد به نظر انفجار تو یه مکان نسبتا بزرگ اتفاق افتاده بود .شیومین پاش رو روی گاز گذاشت و سریع تر جلو رفت و بلاخره تونستن منبع اون
انفجار رو که یه تانکر که به نظر تانکر حمل سوخت بوده رو ببینن ، اطرافش اتیش
شعله میکشید و موجودات رو داخل خودش غرق میکرد ، کل هیکلشون توی اتیش بود
ولی دریغ از ذره ای حس درد که داخل چهره و حرکاتشون دیده بشه.افراد داخل ماشین با چشم های درشت شده زه هجوم موجودات که به سمت گوشه ای
میرفتن رو دنبال کردن .
گروهی با اسلحه های گرمشون با مهارت به اونها شلیک میکردن ولی تمام مهارت هم
نمیتونست جلوی اون حجم از حمله ایستادگی کنه .
کیونگ بیشتر توجه کرد تا بتونه اون افراد رو ببینه .
سه نفر بودن با اسلحه و دو بچه که به پای یکی از اونها چسبیده و به نظر از ترس
خشک شده بودن .
VOCÊ ESTÁ LENDO
Boom
Fanficزندگی عادی برای همه جریان داشت تو یه شهر کوچیک و زیبا ... ولی در یک شب با صدای بلندی همه چیز عوض شد ... ویروسی که مردم رو تبدیل به مردگان متحرک میکرد خالی از حس و خطرناک ... وقتی برای فکر کردن نیست باید سریعا فرار کرد couple: kaisoo _ chanbaek _ hu...