CH. 1

427 102 2
                                    

"گفته بودید خبرم کنن قربان"


مرد میانسال با موهای خاکستری و عینکی که ضعف بیناییشو نشون میداد سرشو بلند کرد


بهترین افسرش با تحکم همیشگیش و چشمای مصممش رو به روی میزش ایستاده بود


امیدوار بود هیچوقت نیاز نباشه که این افسر رو به دفترش بخواد و پرونده جوکر رو مقابلش بزاره؛ امیدوار بود هیچوقت لازم نباشه اونو به ماموریتی بفرسته که هیچ برگشتی درش وجود نداشت


برای چند ثانیه به افسر رو به روش نگاه کرد و آه پدرانه ای کشید "بشین وو"



===================



با پرونده ای که دستش بود وارد دفتر کوچیکش شد. دفتری که با یکی از افسرای دیگه شریک بود


از وقتی وارد اتاق شده بود چشمای لوهان مدام در حال گردش بودن، انگار میخواست کریس، آخرین موجود تو اتاق باشه که بهش نگاه میکنه


همه از پرونده ای که تو دستای افسر وو بود وحشت داشتن، پرونده ای که خیلی از پلیس هارو به تباهی کشونده بود


افراد زیادی میخواستن این پرونده رو مختومه کنن؛ اما همشون نهایتا سر از تیمارستان درآوردن و افراد محدودی هم ناپدید شده بودن


برخلاف تمام وحشتی که با دیدن این پرونده به جون پلیسا میوفتاد، کریس آروم بود


با آرامش پشت میزش نشسته بود و پرونده جدیدشو باز کرده بود


جوری با آرامش اطلاعات پرونده رو مطالعه میکرد انگار مسئول یه دزد تازه کار و ناشی شده


"اینطوری بهم زل نزن قرار نیست سر از تیمارستان دربیارم لوهان!"


بی اینکه نگاهشو از پرونده رو به روش بگیره با لحن قاطعی گفت و صفحه رو رد کرد تا بتونه بقیه پرونده رو بررسی کنه


لوهان با صدای افسر ارشدش تقریبا از جا پرید و سریع نگاهش رو از کریس منحرف کرد


با دستپاچگی از جاش بلند شد و سعی کرد لرزش صداشو کنار بزنه "اوه البته!


م...من میرم قهوه بیارم!"


Gangsta †Where stories live. Discover now