🥀✍پارت سی و چهارم✍🥀
✖جونگ هوسوک✖
دو روز بود که خونه توی سکوت فرو رفته بود
بعد از تایید خودکشی بودن مرگ جیهون خیلی زود مراسم عذاداریش برگذار شده و تهیونگ بعد این که خاکسترش رو توی رودخونه ریخت توی اتاقشون رفته بود و بدون اینکه توی تموم این مدت حتی یه کلمه حرف بزنه اونجا مونده بود
چون دیگه لزومی به حضور سانا توی اون خونه نبود مجبورا خداحافظی مختصری از تهیونگ کرده و برگشته بود به خونهی خودش.
یک روز بعد انجام مراسم مشکلی برای شرکت چانیول پیش اومده و از اونجایی که هر چهار نفر نقش مهمی تو شرکت داشتن مجبور شده بودن از تهیونگ جدا بشن و برگردن به نیویورک، گرچه این کار برای بکهیون واقعا سخت بود اما چاره ای نداشت.
بعد از رفتن هیچول به خونهاش، جیمین، نامجون، یونگی و سوکجین و البته جونگکوک خونهی تهیونگ مونده بودن تا کنارش باشن اما هیچکدوم نمیتونستن وارد خلوتی که ساخته بشن
میدونستن که زمان لازمه تا با اتفاقی که افتاده کنار بیاد ولی دیدن حالِ داغونِ مردی که همیشه لبخند میزد تا بقیه رو نگران نکنه عذابشون میداد.
حالا تنها امید یونگیِ عصبی و گوشهگیر، مَردی به اسم هوسوک بود که هیچ شناختی ازش نداشتن ولی از تعریفهایی که تهیونگ قبلا براشون کرده بود میدونستن که شاید بتونه بهشون کمک بکنه.
و البته شاید به جونگکوک هم کمک میکرد
با این فکر نگاهی به پسری که سرکی تو اتاق تهیونگ کشید و دوباره برگشت و روی مبل رو به روش نشست کرد.
میتونست قسم بخوره فقط همین امروز بالای پونصد بار این کار رو تکرار کرده و هنوز هم ازش خسته نشدهشاید اولین بار به اشتباه فکر کرده بود جونگکوک دوست پسر تهیونگه ولی حالا -با اینکه هیچ شناختی از عشق نداشت- مطمئن بود که این پسر عاشق تهیونگشون شده.
با اینکه تو این دو روز حال خودش و سوکجین تعریفی نداشت و حتی حوصلهی یه کلمه حرف زدن رو هم نداشتن ولی وضعیت جونگکوک افتضاح بود.
انگار هر بار با دیدن قیافهی بیروح تهیونگ روح از تن خودش هم میرفت و هم پای اون غصه خورده بود.
برای تک تک آدمهای تو اون خونه علاقهی شدید پسرک واضح بود و برای جونگکوکی که تا الان یه عشق ممنوعه و نافرجام رو تحمل کرده بود ناراحت بودن.
این شامل یونگی و سوکجین هم میشد، دیدن علاقه و وفاداری تهیونگ تاثیر زیادی تو تغییر دیدشون به همجنسگراها گذاشته بود و حالا جونگکوک هم داشت به این تغییر کمک میکرد.
اونقدری که توی این دو روز دیدن یه همچین عشقی برای یونگی و سوکجین -با اون حساسیت شدیدشون- کاملا درست و منطقی بنظر میرسید
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...