When everything changed

395 57 51
                                    

🥀✍پارت بیست و ششم✍🥀
✖وقتی که همه چیز تغییر کرد✖

*فلش بک*

اگه این موضوع که خانواده اش سراغی ازش نمیگرفتن و حتی ارتباط کمش با دهیون هم قطع شده بود رو میشد چیز خوبی حساب کرد پس آره همه چیز خوب بود و میتونست با وجود آرامشی که داشت نبود مهمترین افراد زندگیش رو کمی تحمل کنه

بعد از اینکه حال جیهون تو لندن خراب شد چند باری هم شوک عصبی بهش دست داد و همین موضوع باعث شده بود تهیونگ مجبورش کنه یه مدتی سر کار نره

فشار کاری و عصبی همزمان داشت ضعیفش میکرد و تهیونگ از اینطور دیدنش متنفر بود برای همین سعی کرد حالش رو خوب کنه و جیهون واقعا قدردان تلاشش بود

وضعیت مالیشون داشت بهتر میشد و تهیونگ حتی به خرید یه خونه ی بزرگتر که برای خودش و جیهون راحت باشه فکر میکرد ولی نگرانی برای سردردهای عصبی جیهون شیرینی هر چیزی رو براش کمتر میکرد

نه اینکه تمام روزهاشون بد باشه نه، اتفاقأ اگه نبوده خانواده اش و گاهأ حال بد جیهون رو در نظر نمیگرفت تهیونگ واقعأ داشت بهترین روزای زندگیش رو میگذروند تا جایی که بعد از گذشت پنج ماه از کام اوت ناخواسته اش به فکر درخواست ازدواج از جیهون افتاد

تهیونگ نسبت به احساساتش مطمئن بود و میدونست که میخواد بقیه ی زندگیش رو با این پسر بگذرونه فقط میموند جواب جیهون که امیدوار بود با این درخواست سریعش اون رو نترسونه

میدونست که جیهون از تشریفات زیاد خوشش نمیاد و صد در صد مرکز توجه مردم قرار گرفتن فقط باعث میشد هر دوشون بیشتر عصبی بشن پس ترجیح داد توی خونه این کار رو انجام بده

به لطف کمک های بکهیون و زوج دیگه‌ی جمع دوستانشون -تمین و کای- تونسته بود جیهون رو بفرسته بیرون و حالا با چانیول داشت خونه‌ی نقلیشون رو تزئین میکرد

بخاطر وضعیت مالیه فعلیشون هیچ حلقه‌ای نخریده و امیدوار بود خواستگاریش بدون اونا هم خوب پیش بره، شاید وقتی خونه‌ی خودش هم به فروش رفت میرفتن و با همدیگه رینگ انتخاب میکردن

چانیول هر چند لحظه یک بار به هیجان تهیونگ -که نمیتونست مخفی کنه- میخندید و سعی میکرد با دست انداختنش کمی حواسش رو پرت کنه ولی تهیونگ نمیتونست بیخیال خیال پردازی هاش راجب خونه و آینده بشه

وجود جیهون سختی های زندگی رو براش کمتر میکرد و باعث میشد مشکلاتش رو فراموش کنه و اون این رو دوست داشت. همین موضوع باعث میشد هیچ تردیدی توی پیشنهادش نداشته باشه جز ترس رد شدن

مطمئن بود که جیهون هم دوسش داره اما نمیدونست ازدواج توی این سن رو قبول میکنه یا نه و همین موضوع باعث شد وقتی صدای چرخش کلید توی در رو شنید حس کنه که قلبش داره توی دهنش میزنه

✖ Rogue Silence ✖Donde viven las historias. Descúbrelo ahora