🥀✍پارت هفتم✍🥀
✖نباید کم بیارم✖
یه صدای خیلی ضعیف توی ناخودآگاه ذهنش میگفت
"نمیتونی سرتو برگردونی یا نمیخوای؟"هر چی که بود نمیتونست صداش رو بشنوه چون تمام تمرکزش روی لبهای نرمی بود که الان دیگه سطحی لبهاش رو لمس میکرد
و هیچ چیز نمیتونست جلوشو بگیره تا خودش هم سرشو جلوتر نبره و اون خرگوش مست رو _که تهیونگ رو با دوستدخترش اشتباه گرفته بود_ ببوسهالبته افکارش تا وقتی ادامه داشت که نگاهش سمت چشمای مشکیش کشیده بشه
جونگکوک قبل اینکه چشماشو ببنده یه بار بهش نگاه کرد و همون باعث شد کل بدنش بیحس بشه
اون مردمکای مشکی و نگاه عمیق...
اینبار صدای تو ذهنش اینقدر بلند تکرار شد که شک کرد کنارشون کسی نبوده باشه
"من بیشتر از هرکسی بهت اعتماد دارم تهیونگم"اون صدای دوست داشتنی براش مثل یه شوک عمل کرد و باعث شد فورأ عقب بکشه
جونگکوک هنوز متوجه نشده بود و تهیونگ فورأ یه جوری بغلش کرد تا سرش روی شونهاش قرار بگیره و خودشم سرش رو برگردوند که تا حد امکان ازش دور بمونه
چشماشو یه بار محکم روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید تا فکرای درهمش رو پس بزنه ولی با باز کردنش متوجه نگاه خیرهی هیچول روی خودش _که با فاصلهی نه چندان زیادی ازشون ایستاده بود_ شد
هول شده، کمی جونگکوک رو _که سعی داشت گردنش رو ببوسه_ از خودش دورتر کرد تا مبادا فکر بدی بکنه
البته اگه از چند دقیقه پیش اونجا بوده باشه نمیدونست چه فکری راجبش میکنهدرسته که نبوسیده بودش ولی نگاه گنگ هیچول داشت بهش استرس میداد
قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه هیچول جلو اومد و با گرفتن سمت دیگهی جونگکوک خیلی ریلکس گفت:
- بذار کمکت کنم خسته شدی
با فکر به این که هیچول همون لحظه رسیده نفس آسودهای کشید و گفت:
+ نـ...نه سنگین نیست...ممنون
با اینکه واقعأ سنگینیش اذیتش نمیکرد ولی اجازه داد هیچول، جونگکوک رو کمی به سمت خودش بکشه تا مبادا دوباره بخواد ببوستش
بعد اینکه جونگکوک رو روی صندلی پشتی دراز کردن پشت فرمون نشست و آدرسی که هیچول میداد رو دنبال کرد
دستاش هنوزم لرزش کمی داشت و میدونست اگه به ذهنش اجازهی فکر کردن بده یا میزنه زیر گریه یا همونجا شروع میکنه بلند بلند داد زدن سر خودش برای همین هر چیزی رو که تو خیابون میدید با خودش تکرار میکرد
از تعداد تیر چراغ برقها گرفته تا آدما
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...