🥀✍پارت چهل و یکم✍🥀
✖اولین قرار✖.
جونگکوک نیم نگاهی به لوکیشن رستورانی که جیمین بعد از فهمیدن اینکه امشب قرار دارن بهشون معرفی کرده بود انداخت و در حالی که فرمون ماشین رو به سمت راست میچرخوند تا جایی نزدیک به رودخونهی هان نگه داره گفت:
- همیشه به رستورانهایی که جیمین هیونگ معرفی میکنه اعتماد کن، اون واقعا جاهای خوب و خوشمزه رو میشناسه
تهیونگ در جواب لبخندی بهش زد اما چیزی نگفت
اگه خودش رانندگی میکرد الان خم میشد و دست جونگکوک رو میگرفت تا بتونه لباش رو روی پوست نرمش بکشه ولی نمیتونست
نمیخواست با گرفتن دست پسر حواسش رو پرت کنه- خب همینجا پارک میکنم که یکمم پیاده روی کنیم، نشد امروز جای دیگهای بریم
تهیونگ به قیافهی بامزهی پسرک که با ناامیدی لباش رو روی هم فشار میداد نگاه کرد و بلاخره با ایستادن ماشین تونست به خواستهاش برسه
دیدن اینکه جونگکوک خیلی راحت، حتی به کارهای سادهاش عکسالعمل نشون میده باعث میشد حس فوقالعادهای تو قلبش بپیچه
درست مثل همین الان که چشمای خوشگلش فقط بخاطر اینکه تهیونگ روی دستش رو بوسیده گرد شده بود و میتونست قرمزی واضح گوشاش رو ببینه
البته اینکه با شنیدن صدای تهیونگ سعی داشت خودش رو ریلکس نشون بده، قیافهی هول کردهاش رو بامزهتر هم میکرد و حیف که الان وقت این نبود که اولین بوسه رو از رو لبای پسر بدزده
+ عوضش بعدا برات جبران کنم
امروز کارشون اونقدر توی شرکت طول کشید که نتونستن قبل از قرار شامشون جایی برن و حالا ساعت ماشین یازده و نیم رو نشون میداد و اونها هنوز به رستورانی که میخواستن نرسیده بودن
با اینکه پسر کوچیکتر در ظاهر نا امید بنظر میومد اما اون هم از اینکه الان با یه حال خوش پیش همدیگه بودن راضی بود پس لبخندی زد و گفت:
- اوکی، پس قولت یادت بمونه
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدن کنار هم شروع به راه رفتن به سمت رستوران کردن
تهیونگ با اینکه دلش میخواست دستای جونگکوک رو بگیره ولی جلوی خودش رو گرفت، شاید اگه هر کدوم از خونههای قبلیش بود این کار رو میکرد ولی توی جایی مثل کره، نه.
مردای کرهای هیچوقت اونقدر با هم راحت نبودن که دو تا دوست بخوان دست تو دست هم راه برن پس اینکارش خیلی به چشم بقیه میومد و اصلا دوست نداشت همین روز اولی، پسر رو با نگاه بدِ بقیه روی رابطشون رو در رو کنه
جونگکوک تا به این لحظه از هر جهتی مورد قبول اجتماع و مردم بود. همه از دیدن اینکه اون یه پسر جذاب با یه شغل خوبه تحسینش میکردن
YOU ARE READING
✖ Rogue Silence ✖
Fanfiction✖ قسمتی از داستان: ** اون فقط به اینکه تهیونگ رو ببوسه نیاز نداشت، اون میخواست این مرد رو بپرسته و توسط همین چشمها تحسین بشه دلش میخواست بدونه مورد عشق این مرد قرار گرفتن چه لذتی میتونه داشته باشه...** ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خلاصه: تهیونگ که...