Part 1
Louis POV:
دستامو به میز گرفتم و خودم به عقب هل دادم . این خراب شده اینقد قدیمی بود که صدای جیر جیر چرخای صندلی توی فضا اکو شد . روی صندلی تکیه دادم و با چشمای تنگ شده به مرد سیاه پوش جلوم که الان از ترس داشت میلرزید ، خیره شده بودم. سوالم رو برای بار دوم تکرار کردم :
لو : کجان ؟!
با شنیدن همون جواب تکراری شروع کردم به خندیدن . خنده های عصبیم شاید ستون هارو نمیلرزوند اما میتونستم لرزش بدن طعمه مو حس کنم . من همینم وقت و بی وقت شکار میکنم حتی اگه گشنه نباشم . همیشه هم تنهام فرقی نداره به یه گله گاو میش میزنم یا یه دونه گور خر . من فقط میدرم گاهی برای میلیارد ها دلار گاهی برای یه کلمه . برای همینه که نه خودم رو شیر میدونم که سخاوتمند باشم نه گرگ که گروهی کار کنم . من یه هیولام همین و بس.
درسته میخندیدم اما نگاهم بین جیجی ، گاو بی شاخ رو به روم و لاشه های روی زمین رد و بدل میشد. با کوبیدن دستم روی میز دست از خنده کشیدم و به جلو خم شدم . تو چشمایی که ترس رو نجوا میکرد نگاه کردم و با لحنی اروم اما متمدن و محکم لب زدم :
لو : اسمت چیه ؟!
+روبرت
ب انگشت شست دست چپم با لبام بازی کردم . مطمئنا اسم فردی که قراره بمیره برام ارزشی نداره اما من چیزی رو میخوام که باید دست اون باشه چون صاحب این چشمای عسلی و موهای بلوند کرده اخرین فرد لیست اون پیرمرد زهوار در رفته و بی مصرفه. بلک لیستی که مطمئنا فقط قصدش حذف کردن زباله های باندش بوده وگرنه اینایی که من تا الان با خونشون دستمو الوده کردم ، جربزه دزدیدن یه دونه AS50 چه برسه به 5000 تا . نفسم رو صدا دار بیرون دادم . دستی به موهام کشیدم و دوباره به چشماش خیره شدم.
لو : یه بار دیگه سوالم رو میپرسم و اگه جوابم رو نگرفته ...
به صندلی تکیه دادم و دستم رو به میز گرفتم .
لو : دوباره میپرسم ...
مکثی کردم و نیشخندی که دیده بشه روی لبام نمایان شد . سرمو بالا اوردم و به چشمایی که تازه امیدوار شده بود نگاه کردم و این باعث شد اینبار واقعی بخندم اما کوتاه . امید کلمه ای غیرقابل توصیف که همیشه مثل بالگرد نظامی بین جنگ زمینی یا مثل یه روزنه نور توی سیاهچاله اما خب چه فایده که من خیلی وقت بود از دست داده بودمش . نیم نگاهی به ساعتم انداختم . داشت دیر میشد و این یعنی من زمان زیادی صرف این بوفالو بی مغز کردم اما خب با وجود مهربونی بی سابقه من زمان تموم شد و جواب فقط یه کلمه بود ،"نمیدونم ". نفس عمیقی کشیدم و از خودم بیرون کشیده شدم . بلند شدم وایسادم و کربات مشکیم رو صاف کردم . و دکمه باز کتم رو بستم . لباسای رسمی تنم فقط یه دلیل داشت اونم معامله بزرگ امروز بود .
به روبرت نگاه کردم که سکوت کرده بود اما دیگه نمیلرزید . فکر میکنم بیشتر از 1 دقیقه بین ادامه جمله ام فاصله افتاده بود اما کی اهمیت میده ؟!
میز رو کمی با دستم عقب کشیدم . سنگین بود . با قیافه راضی از وضعیتم میز رو روی روبرت پرت کردم و داد و بیداد هاش زیر میز گوش میدادم . مثل همیشه اگه دیر میکردم ، زمان میساختم .
لو : اما وقتی که تو دیگه نمیتونی بشنوی .
به دسته هفت تیرم دست کشیدم . دسته مشکی و لایه کرم رنگ روش نشون میده که Glock 19 رو با خودم اورده بودم . بلافاصله هفت تیرم رو از جای چرمیش بیرون کشیدم و سمت موجودی که داشت با مرگ دست و پنجه نرم میکرد ، نشونه گرفتم . ضامن همیشه از قبل کشیده شده میشد ، بهم حکم فشار ماشه رو میداد . انگشت اشاره ام رو روی ماشه گرفتم و نرم عقب میکشیدم که با خوردن گلوله به زمین سرم رو بلند کردم و به جیجی که تعجب کرده بود نگاهی کردم .
جیجی : لو میدونی که اگه این ندونه کسی دیگه ای نیس پس نمیشه کشتش الان ...
به چشای پر از حیله و خوشحالیش نگاهی کردم . خوشحال بود از اینکه منی که از اول میدونستم کار خودشه رو فریب داده بود . هفت تیری که به کمربندش وصل بود ، بخاطر باد لندن تکون میخورد اما فقط بخاطر باد بود یا منو صدا میزد . با اینکه هنوزم تو همون وضع بودیم اما با دست ازادم سریع هفت تیرش رو کشیدم و همونجوری که تو چشمای قهوه ایش خیره شده بود ، ماشه رو بی درنگ فشار دادم.
و من موندم با یه جنازه غرق در خون و جیجی که کمی نگران شده بود اما هنوز هم ارامش خودش رو حفظ میکرد .
جیجی : راحت شدی ؟!
کفری بودم و خسته از این روز کسل کننده پس با صدایی که در کارخونه میپیچید و انقد مستحکم بود که میتونست باور پذیر جلوه داده بشه ، جوابش رو دادم :
لو : نه جورجینیا استرلینگ مطمئن باش وقتی راحت میشم که ...
دستاش رو از تفنگم برداشته بود پس تفنگم رو زیر چونش گذاشتم و به سمت بالا فشار دادم .
لو : تو و کل استرلینگا رو از زمین حذف کنم
همیشه فکر کردن به استرلینگا عصبانیم میکرد حالا چه برسه به اینکه من عصبانی بودم پس جیجی خوب میدونست که اگه ثانیه ای خون به مغزم نرسه میکشمش . منم از خون جورجینیا تفنگمو دریغ نمیکردم اما حیف که هنوزم به این اشغال نیاز داشتم .
تفنگم و پایین اوردم و ماشه رو کشیدم و به جیجی که هنوز تو شوک مرگ بود ، نگاهی انداختم زیر لب اما بلند صدام رو طنین انداز کردم:
لو : دفعه بعد که جلوی شلیکم رو بگیری ...
مکثی کردم که حرفم باور پذیر تر بشه . تو چشمای گرد شده و ترسیده اش نگاه کردم .
لو : تورو میزنم .
خیی راحت از بغل جیجی که بعد شنیدن این حرف سیخ شده بود ، رد شدم . میز رو از رو اون جنازه برداشتم . سنگینیش داشت اعصابم رو خط خطی تر میکرد پس با حرص زیاد میز رو به سمت دیگه ای پرت کردم که باعث شد جیجی از اون رویای تلخش بیاد بیرون متوجه حضورم روی اون جنازه بشه . چاقو مسی رنگم رو از جاش در اوردم و بین لباش قرار دادم . به سمت چپ رفتم و تا گوشش پیش رفتم و هر چیزی که مانع کارم میشد رو پاره کردم . بعد از قرینه کردم راست مثل چپ . از روش بلند شدم و به اثر هنریم نگاه کردم . یه لبخند همیشگی و زوری . یه لبخند اما از جنس خون یه ترکیب بین خوب و بد . چقد اشنا ...
پوزخندی که زاده تخیلاتم بود ، زدم اما خب کسی متوجهش نشد . به جیجی که از اون موقع تا حالا از جاش تکون نخورده بود ، زیر چشمی نگاه کردم و مثل رعد از بغلش رد شدم .
سوار بوگاتیم شدم و با دیدن ماشین متئو بیخیال جیجی شدم و شروع کردم به گاز دادن ...
*****************************************
مرسي از لايكت 😇 خوشحال ميشم نظرتو بگي🥂 و اينكه داستان يه سري عكس و تيزر داره كه تو اينستا تو پيج blue._.writer ميتوني ببينيشون 🤓
داستان اسمات (رابطه جنسي ) هم داره گفتم كه يه وقت نگيد نگفتي 🙂
هيچي ديگه لاو يو باي 🧸
YOU ARE READING
Dead monster
Fanfictionهمونجورى كه پايان شب سياه ، سپيد است . پايان روز سپيد هم ، سياهه . اما خب براى منى كه زندگيم تركيبى از خون و تاريكيه فرقى نميكنه . L.T