part 10

10 2 4
                                    

Part 10

سوم شخص

8 سال قبل

- زین میشه بیای اینجا

با این صدا به سمت مادر دومش راه افتاد . به سمت تنها راه چاره اش و منجیش وقتی که از همه زده شده بود . در اتاق رو اروم زد و رفت تو . به مادر لیام یا بهتر بگم مادرش نگاه کرد و رفت سمتش . کاغذی که به سمتش گرفته شده بود رو گرفت و به مادرش نگاه کرد .

- زی خودت خوب میدونی که مادرت چجوری خرج تو و خواهرت رو دراورد و چجوری مرد پس نیاز نیست که بگم

همراه مادرش سرش رو انداخت پایین و اشکاش رو خفه کرد . اینکه مادرش زیر یه مرد جون داده بود تا بتونه برای تولدش کادو بخره از تو میخوردش . اروم اروم زجرش میداد و اونو به امید پایان نگه میداشت .

- این اسم تموم این مرداس و ..

زین با شنیدن این جمله کاغذ رو از دست مادرش کشید و دویید بیرون .

دستی به صورت سردش کشید که میتونست اشکاش رو منجمد کنه اما اشکی در کار بود ؟! نه چون اشکی براش نمونده بود .

لیام : مامان چیکارت داشت ؟!

دستشو دور دوست پسرش حلقه کرد و به جلو هدایت کرد تا به سمت مدرسه برن و به سوال مهم دوست پسرش با "هیچی" پاسخ داد که میدونست برای لیام کافی نیست .

کل زمان کلاس صرف هزاران بار خوندن اسمای لیست کرد جوری که کم کم اسما رو حفظ کرده بود . توی ذهنش در حال سقوط بود . اسمای مردای خرپول نیویورک براش ترسناک نبود اما میتونست اونو ترسناک کنه . کینه هر کسی رو وحشت زده میکنه اما زین کینه نداشت کینه بود . وجودش پر از انتقام شده بود و کاغذ دستش خبر از انتخاب راه درست بود . پس تنها دارایی داییش رو اورد اما الان وسط کلاس فقط تنها چیزی که روش مالکیت داشت خودش بود . بدون توجه به معلمی که تا الان بهش توجه نمیکرد ، اینبار هم کیفش رو از زمین برداشت و از کلاس زد بیرون . عادت داشت پس کسی بهش چیزی نمیگفت . یا معلما مینداختنش بیرون یا خودش میرفت بیرون اما اونقدر باهوش بود که هرسال امتحان رو قبول میشد . یه استراتژیک خاص که نقشه هاش رو میزاره پای کله خر بودنش . حمله های یهوییش حاصل بی تمرکز بودنش نبودن بلکه قدرت تصمیم گیری سریعش رو نشون میدادن . توی راهرو های خراب شده راه میرفت و از درون گریه میکرد . خیلی وقت بود که روشو کم کرده بود از تو خودش رو نشون میداد . بغض میکرد اما از درون اشک میریخت . از در مدرسه بیرون اومد و سمت خونه حرکت کرد . توی راه سکوت بود حتی توی مغزش . فقط خون میخواست خون هایی که از نظرش ریختنشون واجب بود و جماعتی رو ازشون راحت میکرد . کلیدش رو تو در چرخوند و وارد خونه شد . به سر و صداهای گوش سپرد به واحد خودشون رسید . در باز شده خونه براش عجیب بود . با شنیدن صدای ناله های ضعیف در رو با شتاب باز کرد جوری که در به دیوار برخورد کرد و صدایش در ساختمان قدیمی پیچید . از راهرو کوتاهی رد شد و با حس شی عجیبی زیر پایش نگاهش رو به پایین داد . اول از همه رد قرمز روی زمین رو دید که به چاقوی دسته سیاهی منتهی میشد . رد خون گوش هاش رو کر کرده بود برای همین متوجه ناله هایی که داشت اروم تر اروم تر میشد ، نشده بود . به اتاقش رسید و در رو باز کرد و با صحنه ای که دید سر جایش میخکوب شد . به ظاهر ساکت و شوکه اما روحش زمین و زمان را گاز میزد و دلش دوباره هوای پرواز کرده بود اما در قفس با قفلی قلب مانند بسته شده بود و از زین کاری بر نمی اومد . اروم اروم به سمت فردی افتاد که روی زمین بی جون افتاده بود . صاحب ناله های اروم را پیدا کرده بود اما دیر رسیده بود اینبار از مدرسه جا نمانده بود و بلکه از اخرین پشتیبانش جدا شده بود . کسی که برایش دلیل جا نزدن بود حال از زندگی دست کشیده بود . باید گریه میکرد و اینبار هق هق اش رو بلند کرد . میدونست که جسم رو به رویش اگر صدای گریه هایش را میشنید ، دست نوزش به سرم میکشید اما گوش شنوایی نبود . دستش رو روی بدن خونی مادرش میکشید و تعداد زخم هایش را می شمارد . به دست های چروک ، سفید و سرد زن رسید . کاغذی خونی در دستش اسم زین رو نجوا میکرد . زین دست خونیش رو به سمت صورتش برد با خیال پاک کردن اشک هاش، صورتش را خونی کرد . کاغذ رو برداشت اما بغضی که شکسته و بود اشک هایی که مانند رود جاری بودن بهش اجازه خوندن نمیدادن پس با چشمانش اسم رو خواند و به یاد سپرد . کاغذ رو روی زمین رها کرد و خودش را در اغوش گرم جسد سرد روبه روش فشرد تا شاید مثل اون به پرواز در بیاد اما چه خیال شیرینی ...

.

.

.

سکوت میکنم ..

Dead monsterWhere stories live. Discover now