PART 21
Lou POV:
با بالاترین سرعت میروندم . بارها به هز زنگ زدم اما گوشیش رو از دسترس خارج کرده بود .کارش درست بود اما یکی نیس بگه ابله من الان با تو چجوری ارتباط برقرار کنم و از کجا بفهمم تو کجایی ؟
توی باند فرودگاه میچرخیدم تا جتم رو پیدا کنم . سرم توی گوشیم بود و با اینکه میدونستم قرار نیس جواب بده ولی خب حداقل میتونستم امیدوار به این موضوع باشم . با تاریک شدن مسیر رو به روم سرم رو بلند کردم که با جت مشکیم رو به رو شدم اما اونقد سرعت داشتم که اگه لحظه صبر میکردم بهش برخورد کنم پس جفت پا روی ترمز کوبیدم و قبل از اینکه بزارم ماشین کاملا وایسه در رو باز کردم و به بیرون ماشین رفتم . لحظه ای برای هدر دادن نداشتم . سمت پله ها رفتم و با سرعت ازشون بالا دوییدم . میدونستم که هری تو چه وضعیت داغونیه و حتی نمیتونه حدس بزنه که چه دردسری هم برای من هم برای خودش ساخته . اخر هم این سر به هوا بودنش کار دستم داد . اینقد از دستش عصبانی بودم که دلم میخواست بکشمش و اونقدر دوسش داشتم که دلم نمیومد که حتی یه خراش روش بیفته. اما درباره با مجازات هیچ تکذیبی صورت نمیگیره . با دیدن خلبان قبل از اینکه بزارم حرفی بزنه سریع گفتم :
- با بیشترین سرعت .. دورهام
خودم رو روی اولین صندلی پرت کردم و میدونستم با سرعتی که خلبان دویید موقع بستن کمربند جت شروع به حرکت میکنه و همین هم شد . میدونستم که باید گوشیم رو روی پلین مود بزارم اما الان اصلا چنین موقعیتی نبود چون شاید تماسی از طرف هز دریافت میکردم . سرم رو به عقب تکیه دادم و لیوانی که مهماندار با نمایان کرد سینه هاش رو میز گذاشت و سر کشیدم و از طمع تلخ بوربون لذت بردم . میدونستم این پرواز قراره 7 ساعت تا 9 ساعت طول بکشه . وقتی خوبی بود برای اینکه کامل کنم . از نو بسازم نقشه ای که داشتم رو چون الان با فهمیدن زنده بودن هز تمام نقشم ، تمام راه هایی که هری میتونست نفوذ کنه و تموم برنامه ریزیم و زمان بندیم به هم ریخته بود . باید از اول نقشه میچیدم یا باید نقشم رو زودتر عملی میکردم . سرم رو به عقب تکیه دادم و به فکر فرو رفتم ...
8 ساعت بعد
با تکون های جت فهمیدم که رسیدیم . با ثابت شدن جت سریع کمربندم رو باز کردم و رفتم بیرون و منتظر پله ها شدم . کفری به ساعتم نگاه کردم و بعد ا پنجره به زمین . ارتفاع کمی نبود اما برای منی که سابقه پریدن از ساختمون رو هم دارم نباید خیلی سخت باشه . مهماندار رو با همون لبخند رومخش رو زمین انداختم و دکمه ای که پشتش بود رو فشار دادم که در باز بشه . قبل از اینکه اجازه بدم در کامل باز بشه به پایین پریدم و سوییچ رو از دست بادیگاردم سریع گرفتم و همون لحظه که نفس حبس شدم رو بیرون دادم داشتم با بیشترین سرعت به سمت شهر میرفتم و خورشید الان وسط اسمون بود و من نمیدونستم الان قراره به چه سمتی برم چون هیچ خبری از هری نداشتم . برای بار هزارم به هری زنگ زدم اما نتیجه متفاوتی ندیدم . به زین زنگ زدم که بالاخره جواب داد .
+ سلام لو
- چه عجب ..
+ باشه حالا چی شده
- هری لو رفته و تمام نقشه هامون داغون شده . احتمال اینکه استرلینگ فهمیده رابطمون شده باشه زیاده پس در اولین فرصت خودتو برسون به بدفورد . خیلی مواظب خودت و لی باش چون حتما زیر نظری . سعی کن ارتباطی با استرلینگ نداشته باشی و سعی کن بلیطت رو با نام مستعار بخری که نفهمن شمایین .
+ ولی لو ...
- تمام پیشرفتای نقشه رو بریز دور زی الان تنها چیزی که مهمه اینه که از این مخمصه در بیایم .. منم اندازه تو دلم میخواد همشون تیکه تیکه کنم اما استرلینگ شاید خنگ و دست و پا چلفتی باشه اما ادم زیاد داره و الان با از دست دادن من میفته به جونت تا عضوت کنه و بهت دو راه میده یا قبول میکنی یا مجبوری قبول کنی ..
مکثی کردم و نفس عمیقی کشیدم و ماشین رو کوچه پشتی خونه هری پارک کردم .
- زین مواظب لی باش .. نمیخوام اتفاقی برای جفتتون بیفته .. الان هم بجای حرف زدن خودتو تا شب برسون بدفورد .. راستی گوشیت رو هم از دسترس خارج کن و منم باید همین کار رو کنم .. زی دارم برای اخرین بار میگم زنده میخوامت بی مصرف پس هیچ کار احمقانه ای نکن .
گوشی رو قطع کردم و سیمکارتم رو خورد کردم و با گوشیم به گوشه خیابون انداختم . ماشین جیجی رو توی کوچه پشتی دیدم . ابله بعد اون همه اموزش و توضیح و کلی غرور به عنوان یه دختر مافیا اونقدری عقلش نکشیده که یا با ماشین خودش نیاد یا اگه میاد ماشینش رو اینقد نزدیک پارک نکنه وقتی که روش خیلی بزرگ نوشته "جورجینیا استرلینگ". از پله های اضطراری رفتم بالا . اپارتمان هری طبقه اخر بود چون من عاشق ارتفاع بودم و الان هم تقریبا از یه برج بالا میرفتم . از شدت خستگی وارد اولین دری شدم که میدونستم . به نگاه متعجب صاحب اپارتمان که دختر جوونی بود با موهای خیس و حوله ای که دورش بسته بود . با نیشخند به سمت در رفتم و از اون واحد خارج شدم و اسانسور رو زدم . به اطراف نگاه میکردم . تفنگم رو در اوردم و ضامنش رو کشیدم تا هر وقت که لازم بود شلیک کنم . سوار اسانسور شدم و طبقه اخر رو زدم . باز شدن در اسانسور مصادف شد با صدای شلیک . تفنگم رو بیرون کشیدم و با احتیاط دور برم رو چک کردم و اروم اروم به سمت در باز اپارتمان هری حرکت کردم . میدونستم که هری طبق حرفی که زدم از اون خراب شده اومده بیرون اما حتی یک درصد احتمال هم باعث میشد قلبم به سینم بکوبه . به سمت داخل رفتم و دور بر رو نگاه کردم . چند قدمی از در دور شدم که در با صدای بلندی بسته شد و گرمای لوله تفنگی که به تازگی شلیک کرده بود رو روی سرم حس کردم .
جیجی: هلو لو
YOU ARE READING
Dead monster
Fanfictionهمونجورى كه پايان شب سياه ، سپيد است . پايان روز سپيد هم ، سياهه . اما خب براى منى كه زندگيم تركيبى از خون و تاريكيه فرقى نميكنه . L.T