𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔

587 103 12
                                    

شوگا با بهت دستشو سمت جیهوپ دراز کرد ولی قبل از اینکه دستش بهش بخوره هوسوک از حال رفت
نامجون سریع جیهوپ رو گرفت و روی دستاش بلند کرد
-عجله کنید باید سریع تر برگردیم!
نامجون گفت و سریع از هتل بیرون رفت

جیمین با ترس و عجله دنبال نامجون دویید و در ماشینو باز کرد
نامجون سریع وارد ون شد و بقیه هم پشت سرش وارد شدن تهیونگ جاشو با جین عوض کرد و پشت فرمون نشست و سریع راه افتاد

جین کنار هوسوک نشست و با نگرانی به هوسوک نگاه کرد
نامجون همینطور که هوسوک روی پاهاش بود زخمشو چک کرد و رو به یونگی کرد
-زنده میمونه ولی باید سریع تر برگردیم بعد اینکه زخمی شده تحرک داشته بخاطر همین سم توی خونش پخش شده ولی میشه جلوشو گرفت!
-میدونی چه سمیه؟
جین پرسید و با آستین لباسش دونه های عرق پیشونی هوسوک رو پاک کرد

-اره پادزهرش رو همراهم دارم ولی هوسوک به دکتر نیاز داره!
-اون... اون بخاطر من زخمی شد هیونگ جلوی حملشونو گرفت اون جونمو نجات داد ولی خودش...
جیمین ادامه حرفشو همراه بغضش قورت داد
توی دل شوگا آشوب بود دست داغ هوسوک رو توی دستاش میفشرد، خودش هم حال خوبی نداشت ولی میتونست تحمل کنه هوسوکش جلوی چشمش داشت پر پر میشد

جین از توی کیفی که توی ون بود آمپولی درآورد و به بازوی شوگا زد
-این دیگه چی بود؟
شوگا با اخم پرسید و نامجون بجای جین جواب داد:
-نمیدونستم زخمی هامون زیاد میشه پس فقط همین رو آوردم و فکر میکردم کافیه!
شوگا از جاش بلند شد و عصبی داد زد
-پس چرا به من لعنتی زدی باید به هوسوک میزدیش اون از من وضیتش بدتره!
نامجون عصبی تر از شوگا داد زد:
-اون وقت جفتتون باهم میوفتادین میمردین!

شوگا سرشو تکون داد تا سر گیجه اش از بین بره
-اون... اون بیشتر از بهش احتیاج داره نباید نباید...
با تار شدن چهره هوسوک آروم بیهوش شد
جین بدن بیهوش شوگا رو گرفت و آروم روی صندلی گذاشت

-بخاطر تاثیر آمپوله یه ساعت دیگه بیدار میشه!
دستشو روی پیشونیش گذاشت
-دمای بدنش داره میاد پایین!
نامجون نفسشو فوت کرد و خوبه ای گفت
بعد گذشت چند دقیقه ماشین توی پارکینگ ساختمون ترمز کرد تهیونگ سریع پیاده شد و در ون رو باز کرد نامجون در حالی که هوسوک رو توی بغلش داشت به سمت پله ها دوید و پشت سرش جونگکوکی که شوگا رو بلند کرده بود از پله ها بالا رفت و غر زد:
-محض رضای خدا چرا این خراب شده آسانسور نداره؟

جین دنبال نامجون به سمت اتاق پزشکی رفت نامجون آروم هوسوک رو روی تخت سفید اتاق خوابوند دکتر جان سریع دستکش هاش رو پوشید و با قیچی تیشرت مشکی هوسوک رو قیچی کرد...

نامجون نفس عمیقی کشید و در اتاق پزشکی رو بست
جیمین سراسیمه به سمتش اومد
-هیونگ حالش خوبه؟
نامجون دستشو روی شونه جیمین گذاشت
-خوبه خداروشکر، جونگکوک هم به زخماش رسیدگی شد الان هم دکتر میره اتاق شوگا!

جیمین نفس عمیقی کشید اون دوست نداشت کسی بخاطرش خودشو فدا کنه چون تا زمان مرگش بخاطر عذاب وجدان میمرد و زنده میشد هیچ وقت نمیتونست خودش رو ببخشه!
بعد اینکه خیالش راحت شد راهشو به سمت اتاق شوگا کج کرد تا به اونم سر بزنه...

شوگا با شنیدن سر و صدایی آروم پلکهاشو از هم فاصله داد سرگیجه کمی که داشت رو نادیده گرفت و به اطراف نگاه کرد
جیمین و جین جلوی در ایستاده بودن و صحبت میکردن با شنیدن اسم هوسوک همه چی یادش اومد و سریع نشست
جیمین با دیدن شوگا به طرفش اومد

-اوه هیونگ بیدار شدی؟
-هوسوک کجاست؟
جین دستاشو توی هوا تکون داد و گفت:
-منم زخمی میشدم انقد نگران میشدی؟
شوگا با خونسردی گفت:
-نه تو که هوسوک نیستی!
جین با بهت بهش نگاه کرد
-دستت درد نکنه یونگی، هوسوک حالش خوبه اتاق پزشکیه دیگه باید الانا بیدار بشه!
شوگا نگاهشو از بازوی پانسمان شدش گرفت و از روی تخت بلند شد و بدون هیچ حرفی از اتاقش خارج شد

جیمین کنار جین وایساد و با لبخند گفت:
-یکی بهم بدین مثل شوگا هیونگ دوسم داشته باشه!
جین خندید و پس گردنی ای به پسر کوچیک تر زد
-نمیخوای این لباسای پیش خدمتارو دربیاری؟ برو یه دوش بگیر و استراحت کن شب سختی داشتیم!
•••
کمههههه
چون بابام یهو تصمیم گرف بریم واکسن بزنیم😐🤌🏿
پارت بعدی جبران میکنم بوس بوس

𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 ˢᵒᵖᵉOnde histórias criam vida. Descubra agora