𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗

540 98 54
                                    

شوگا دستشو آروم دور کمر جیهوپ پیچید و لباشو بین لبای خودش کشید تا طعمشو رو برای سه روز توی وجودش ذخیره کنه
هنوز هم باورش نمیشد قراره سه روز تمام از امیدش، از تمام وجودش دور باشه...

دستای جیهوپ آروم از دور گردنش سر خوردن و روی سینه اش متوقف شدن
آروم ازش جدا شد و پیشونیش رو به پیشونی پسرش تکیه داد

بخاطر بوسه پر هیجان و طولانی ای که داشتن نفس نفس میزدن...
شوگا با دست راستش آروم پهلوی جیهوپ رو فشرد و اونو بیشتر به خودش چسبوند

-بهم امید بده جیهوپ... قبل از تو برام مهم نبود چه اتفاقی توی ماموریت بیوفته چون کسی منتظرم نبود! ولی الان به تو نیاز دارم بهم امید بده اتفاقی نمیوفته!

جیهوپ هم مثل شوگا توی سینه اش غم داشت ولی میدونست که باید باهاش بجنگه و شوگا رو با خیال راحت راهی کنه پس لبخند درخشانی زد و گونه شوگا رو بوسید

-تو خیلی زود میری و ماموریتت رو انجام میدی و وقتی برگشتی من مشتاقانه منتظرتم تا توی آغوشت حل بشم! قول میدم مراقب خودم باشم...

حالا شوگا توی ماشین بود و به حرفای جیهوپ فکر میکرد و به خودش اطمینان میداد سه روز خیلی سریعتر از چیزی که فکرشو بکنه میگذره و هوسوک رو میبینه و توی آغوشش میگیره و تا میتونه بوسه بارونش میکنه و لباشو قرمز میکنه با رنگ خون لباش که بین دندون هاش گرفته!

قبل از اینکه از ساختمون خارج بشه به نامجون و جین سپرد حواسشون به هوسوک باشه و اگه اتفاقی افتاد سریع بهش خبر بدن و از اونجا خارج بشن
امیدوار بود در غیبتش اتفاقی نیوفته!

(زمان حال)
بعد از دو روز و ناتموم موندن ماموریت حالا شوگا توی راهرو ایستاده بود...
تنش بوی خون میداد و لباس های تیره اش تیره تر شده بودن
گونه اش کبود شده بود و گوشه لبش زخمی و اینها همه نشون دهنده این بودن که شوگا یه درگیری مفصل داشته...

اون توی راهرو حضور داشت و از دست مشت شده چپش خون روی سنگ های روشن راهرو می چکید
اونقدر خشمگین بود که هیچی نمیفهمید و منطقش رو از دست داده بود
اون همه چیزو فهمیده بود...

توی دست راستش کرواتی که گردن جنازه کنار پاش بود رو گرفته بود
تکونی به سرش داد و قدم های سنگینش رو برداشت و اون جسم بی جون رو دنبال خودش کشید

دنبال خودش رد خون بجا میزاشت و از خودش انرژی سیاه مرگ رو ساطع میکرد!
قدم هاشو نا منظم بر داشت و به زیر زمین رفت

جایی که قرار نبود چیز های خوبی ببینه...
با نزدیک شدن به در آهنی با پاش لگد محکمی زد و در با صدای وحشیانه ای باز شد و به دیوار بی رنگ و روح برخورد کرد

افراد حاضر در اونجا با شنیدن صدای در از جا پریدن و با وحشت به کسی که خود مرگ شده بود چشم دوختن...
شوگا وارد شد و روبروی صندلی لونا ایستاد

𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 ˢᵒᵖᵉDonde viven las historias. Descúbrelo ahora