یکشنبه هم بیکار بودم ، دوست داشتم به دنیل سر بزنم ولی میدونستم اون روز تعطیلش رو با دوست دخترش میگذرونه ، پس نخواستم مزاحمش بشم و فقط تلفنی حالش رو پرسیدم.
دوشنبه هم یه روز کاری بود مثل همه روزای دیگه ، از صبح به کارایی که سارا بهم داده بود رسیدم و آخر وقت بود که تونستم سری به استودیو و تیم بزنم ، هر کدوم از بچهها مشغول کار خودش بود و منم ساکت یه گوشه نشستم و به موزیکی که روش تمرین میکردن گوش میکردم ، زین زودتر از همه قصد رفتن کرد ، با همه خداحافظی کرد و به سمت در رفت ، قبل از اینکه از در خارج بشه برگشت و رو من گفت:
زین _ لیام تو چند لحظه با من بیا کارت دارم.
لیام _ با،باشه.از جام بلند شدم پشت سرش رفتم ، استرس گرفته بودم و نمیدونستم چیکار باهام داره ، از استرس دستام میلرزید که سعی میکردم با قفل کردن انگشتام توی هم ازش جلوگیری کنم ، زین هم چیزی نمیگفت و فقط جلو جلو میرفت ، بالاخره توی پارکینگ کنار ماشینش متوقف شد و بعد از باز کردن در توی ماشین خم شد با بیرون اومدنش متوجه ضبط صوتی توی دستاش شدم ، با تعجب بهش نگاه میکردم که با لبخندی دستش رو دراز کرد و ضبط رو توی دستهای من گذاشت و گفت:
زین _ این رو تو خونه پیدا کردم ، یکم قدیمیه ولی خوب کار میکنه ، قبلا خودم خیلی ازش استفاده میکردم ، میتونی ازش استفاده کنی و باهاش آهنگ گوش کنی و به ملودیها توجه کنی تا بهتر بشی و....مکثی کرد و دوباره تو ماشینش خم شد و پاکتی رو بیرون کشید ، پاکت رو به سمتم گرفت و ادامه داد:
زین _ اینها هم یه سری آلبوم موسیقی از خوانندههای معروفه که موزیک های قشنگی دارن و یاد گرفتنشون میتونه مفید باشه ، این هم یه نسخه از آلبوم خودم که به عنوان هدیه بهت میدم ، تازه برات امضاش هم کردم.با بهت به قیافه افتخار آمیزی که به خودش گرفته بود و دست دراز شدش به سمت خودم نگاه میکردم ، یعنی چی؟ یعنی دیگه نمیخواست بهم گیتار یاد بده؟ برای همین اینا رو بهم داده؟ از آموزش بهم پشیمون شده؟ از فکر به اینکه فرصت کنارش بودن رو از دست بدم بغض تو گلوم نشست و با صدای لرزون گفتم:
لیام _ ی،یعنی دی،دیگه بهم گیار آموزش نمیدی؟
زین _ من کی همچین حرفی زدم.
لیام _ ولی گفته بودی میتونم یا به موزیک آهنگ گوش کنم یا خودم زدنشون رو یاد بگیرم تا بتونم بهتر بشم.
زین _ درسته ، ولی نگفتم که حتما باید یکی رو انجام بدی ، میتونی هر دوش رو امتحان کنی تا پیشرفتت سریعتر بشه.
لیام _ پس از تدریس بهم پشیمون نشدی؟ برای همینم نیست که اینا رو بهم میدی؟
زین _ هی معلومه که پشیمون نشدم ، من هنوزم میخوام بهت کمک کنم ، اینا هم فقط برای کمک بهت بود ، پسر تو چرا به همه چی بدبینی و سریع به این نتیجه میرسی که من پشیمونم؟حرفی نداشتم بزنم و با شرمندگی سرم رو پایین انداختم که صداش رو شنیدم.
زین _ ببینم این رو نمیخواستی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/234825946-288-k935377.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Roses And Mandala
Fanfic"Always lookin' out behind my fences Always felt isolated, oh-oh-oh I don't know why I was so defensive I'll find a way to let you in همیشه از پشت حصارها به بیرون نگاه میکنم همیشه حس کردم تنهام نمیدونم چرا اینقدر تدافعی بودم من یه راهی برای راه دادن...