با صدای بلند زنگ اون ساعت قدیمی از خواب پریدم و به یک دفعه درد بدی رو توی دستم حس کردم چشمام از درد حتی توی حالت بسته هم جمع شد و بعد از کمی مکث بازشون کردم و با گیجی دور و برم نگاه کردم تاریکی دورم گیج ترم کرد ولی صدای اون ساعت همچنان مثل پتک توی سرم کوبیده میشد
دستم رو به سمت صداش بلند کردم که صدای افتادن چیزی شبیه قاب عکس باعث شد با حرص پوف بکشم و بازم با دست کشیدن روی اون سطح صاف تلاش کنم ساعت رو پیدا کنم، بالاخره موفق شدم اون صدای ناهنجار رو قطع کنم و حالا این مغزم بود که یادآوری میکرد باید پاشم تا بتونم به کارم برسم
دستم رو توی موهام و روی صورتم کشیدم و از جام بلند شدم با احتیاط و آروم به سمت دیواری که پریز برق روش بود رفتم و با کمی گشتن تونستم لامپ رو روشن کنم و کامل هوشیار بشم پتوی روی زمین افتاده و درد کم دستم حاصل افتادن از روی کاناپه بود و قاب عکس واژگون شده هم که گیجی بعد از خواب، برای خودم سری تکون دادم و به سمت کاناپه رفتم پتو رو از زمین برداشتم و بعد از تا کردنش گوشه کاناپه روی بالشت قرارش دادم
قاب عکس رو درست کردم و لبخندی به لبخند جف توی عکس زدم و زمزمه کردم_ صبح بخیر بابا. صداش توی گوشم که صبح بخیر پسرم رو پخش میکرد لبخندم رو بیشتر کرد
بالاخره از عکس دل کنم و از انباری خارج شدم به سمت دستشویی رفتم و بعد از تموم شد کارم و زدن آبی به دست و صورتم حسابی سرحال شده بودم به اتاقک نگهبانی رفتم جاش روی صندلی نشسته بود و کتاب میخوند با صدای پام با تعجب بهم نگاه کرد و بعد به ساعت نگاه کرد و دوباره نگاهش رو بهم دوخت که بهش سلام کردم، جاش_ لیام بودی؟
لیام_ آره.
جاش _ مشکلی پیش اومده؟ ساعت پنج و نیم صبحه!
لیام_ نه فقط میخواستم کارم رو شروع کنم خب برای جای خواب باید اضافه کاری کنم ترجیح میدم صبح زود باشه تا وقتی همه میان تمیز باشه همه جا، از طرفی هم از کار توی بعد از ساعت کاری خوشم نمیاد.سری تکون داد و باز هم منتظر بهم نگاه کرد معلوم بود آدم کم صحبتی هستش پس حرفم رو ادامه دادم_ خب اومدم کلید اتاق ها رو بگیرم البته اگر مشکلی نداره؟
جاش همزمان که از جاش بلند میشد و به سمت قفسه پشت سرش میرفت گفت که مشکلی نیست و کلیدهایی رو بهم داد و توضیح داد_ روی هر کلید زده برای کجاست اتاق زین که توی خود استودیو قرار داره بقیه رو هم فکر کنم جیمز دیروز بهت نشون داده باشه فقط اتاق زین و اتاق سارا رو بعد از کارت قفل کن حتما! بقیه قفل هم نبود مشکلی نیست.
لیام_ ممنون.
به لبخندی اکتفا کرد و چیزی نگفت منم با لبخندی برگشتم و به اتاقک زیر پله ها رفتم اول لباسام رو با لباس سرهمی طوسی رنگی که اونجا بود عوض کردم چند سایز داشت و خداروشکر برا منم اندازه بود از اونجایی که جیمز گفته بود سارا حساسه تصمیم گرفتم اول اتاق اون رو تمیز کنم تا روز اولی ازم راضی باشه
ESTÁS LEYENDO
Roses And Mandala
Fanfic"Always lookin' out behind my fences Always felt isolated, oh-oh-oh I don't know why I was so defensive I'll find a way to let you in همیشه از پشت حصارها به بیرون نگاه میکنم همیشه حس کردم تنهام نمیدونم چرا اینقدر تدافعی بودم من یه راهی برای راه دادن...