"part 9"

133 41 266
                                        

این چند روزی که زین اینجا نبود انگار طولانی‌تر شده بود و نمی‌گذشت فقط منتظر تعطیلات بودم تا بلکه با دنیل بریم پیش خانوادش

کاری نداشتم و بیکار توی راهروها راه می‌رفتم و به تابلوهای روی دیوار نگاه می‌کردم خیلی از خواننده‌های توی عکس‌ها رو نمی‌شناختم با صدایی که صدام می‌زد به اون سمت برگشتم دیوید بود معلوم بود آماده رفتنه
دیوید _ هی لیام سارا دنبالت فرستاده بود.
لیام _ اوه ممنون که خبر دادی داری میری؟
دیوید _ آره دیگه امشب پرواز دارم، نیویورک رفتنم قطعی شد.
لیام _ خوش بگذره.
دیوید _ ممنون تعطیلات خوبی داشته باشی بای.
لیام _ بای.

به سمت اتاق سارا به راه افتادم بعد اجازه ورودش داخل شدم
لیام _ سلام.
سارا _ سلام دیر کردی.
لیام _ الان بهم خبر دادن.
سارا _ اوکی بیا جلو.

جلو رفتم که پاکتی روی میز گذاشت و به سمت من کمی هلش داد
سارا _ حقوق این ماه رو جلوتر می‌دیم چون تعطیلات رو نیستیم و اینکه کار امروز دیگه تموم شده فردا هم تعطیله.
لیام _ بله خیلی ممنون.
سارا _ تعطیلات رو اینجا میمونی؟
لیام _ نه قراره به جایی برم.

سارا فقط سری تکون داد منم بعد برداشتن پاکت بی حرف از اتاقش خارج شدم، خیالم راحت شده بود از پولم بعد از گذاشتنش تو انبار به سمت استودیو رفتم

با ورودم به اتاق همه به سمتم برگشتن همه لباس پوشیده و آماده رفتن بودن داشتن باهم خداحافظی می‌کردن
مایلز _ هی پسر معلومه کجایی کلی منتظرت بودیم دیگه داشتیم می‌رفتیم، راستی سارا دنبالت بود!
لیام _ آره دیوید گفت الان پیش سارا بودم.
مایلز _ اوکی بیا اینجا ببینم.

جلو رفتم که مایلز دستم رو گرفت و به سمت خودش کشیدم و بغلم کرد
مایلز _ هی پسر من دلم برا تو از همه بیشتر تنگ میشه تو این تعطیلات.

با حرفش حس خوبی بهم دست داد تا حالا دوست های زیادی نداشتم و غیر دنیل هم کسی اینجوری بهم محبت نمی‌کرد این توجه و حرف حس قشنگی داشت و ناخودآگاه چشمام رو خیس کرد مایلز من رو از بغلش بیرون کشید با دیدن چشمام خندید دستش رو تو موهام کرد و بهمشون ریخت
مایلز _ اوه می‌دونم دله تو هم برام تنگ میشه ولی گریه نکن عزیزم زودی میام پیشت.

به مسخره بازیش خندیدم که مت هم جلو اومد و کوتاه بغلم کرد و گفت
مت _ تعطیلات بهت خوش بگذره لیام.
لیام _ همچنین.

لیسوی هم جلو اومد که این دفعه من اون رو بغل کردم اون هم به روم لبخند زد و کریسمس رو پیشاپیش تبریک گفت بقیه انگار خداحافظیشون تموم شده بود با من هم خداحافظی کردن و همه باهم رفتن

کم کم کل ساختمون خالی می‌شد از اونجایی که می‌خواستم فردا رو استراحت کنم تمیزکاری کردم وقتی کارم تموم شد به انبار رفتم پاکت حقوقم رو بررسی کردم و لیست افرادی که باید بهشون پول می‌دادم رو نگاه انداختم

Roses And MandalaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora