~third person pov~
کوک دست جین و نامجون رو محکم تر گرفت و وارد سالن مهمونی شد
به گفته ی خود جین این مهمونی رو رئیس اونها برای تبریک معامله ی بزرگی که برنده شده بودن ترتیب داده بود
جین : جونگکوکا پس از پیش من و نامجون تکون نمی خوری باشه ؟ با هیچ کسی هم حرف نزن
کوک هم سرش رو تکون داد و گفت : چشم جین هیونگ
نامجون موهای کوک رو آروم نوازش کرد و پسر خوبی زیر لب زمزمه کرد
جین دستش رو از تو دست برادر کوچک ترش بیرون کشید و خطاب بهش گفت : میرم به کارمندا تبریک بگم ، زود بر می گردم باشه ؟
و وقتی تایید برادر و دوست پسرش رو دید از اونجا دور شد
نامجون هم همراه با برادر دوست پسرش این طرف و اون طرف می رفت و به همکاراش سلام می کرد
و جونگکوک هم مثل یه پسر خوب در سکوت همراه با اون برای همکارای برادرش و دوست پسر برادرش سر تکون می داد
نامجون با دیدن رییس بخش حساب داری که داشت بهش اشاره می کرد بیاد ، سمت کوک برگشت و گفت : جونگکوکی من میرم یک لحظه رئیسم کارم داره بعدش سریع بر می گردم خب ؟ از اینجا تکون نخور گم میشی ، با کسی هم حرف نزن تا میتونی ، چیزی هم شد با گوشیت به من یا جین زنگ بزن باشه ؟
کوک سرش رو تکون داد و با کمی شوخی گفت : چشم پاپا نامجون
و نامجون هم بعد زدن لبخندی سمت رئیسش رفت
همون طور داشت بقیه رو نگاه می کرد ، که با صدا شدنش توسط مردی که تا حالا ندیده بود برگشت سمت اون صدا
ناشناس : گم شدی پسر کوچولو ؟
جونگکوک به مردی که این رو بهش گفته بود نگاه کرد
کت و شلوار مشکی پوشیده بود و زیر کتش لباس طوری مانندی تنش بودسرش رو به نشونه ی نه تکون داد و دوباره برگشت و به نامجون خیره شد
اون مرد ناشناس ابرویی بالا انداخت و گفت : پس اینجا چیکار می کنی ؟ اینجا که جای بچه نیست