~ third person pov ~
چهار آلفا رو به روی امگای عصبانی نشسته بودند و هر چهار مرد سرشون رو از شرمندگی پایین انداخته بودند تا با پسرک خشمگین چشم تو چشم نشند
جونگکوک دست به سینه و با نفس های عمیقی که می کشید داد زد : سرا بالا
آلفا های جمع به سختی سرشون رو بالا گرفتند و یونگی خواست حرفی بزنه که پسرک امگا سریع تر گفت : همتون می دونستید و به من نگفتید ؟
که با سکوت همشون دهن کجی کرد و سمت دو برادرش یورش برد و ضربه ی محکمی به سر دوتاشون زد و ادامه داد : یک بار دیگه تو زندگی من دخالت کنید
میدم بابا پدرتون رو در بیاره شیرفهم شد ؟و با تکون خوردن سر برادراش ، این دفعه سمت سولمیتش رفت و با گرفتن بازوش بدون هیچ حرفی اون رو سمت اتاقش کشوند
تهیونگ با پرت شدنش روی تخت ، آب دهنش رو قورت داد و با زبونی که گرفته بود به سختی زمزمه کرد : ب.به خدا من می خواستم همون اول بهت بگم ولی چیز شد یعنی ...
امگا با پریدن وسط حرف آلفاش با لحن آروم و مهربونی انگار نه انگار که اون بوده که چند دقیقه پیش در حال داد زدن بوده گفت : خب
از خودت بگوآلفا شوکه شده به خاطر لحن آروم و نازدار سولمیتش سرفه ای برای صاف کردن صداش کرد و جواب داد : خ.خب
همسن یونگیام ، تازه درسم تموم شده و همین چند روز پیش از انگلیس ب.برگشتم
برای چند تا شرکت هم درخواست دادم تا ببینم چی میشه دیگهپسر کوچیک تر کمی با موهاش بازی کرد و پرسید : هم رشته ی یونگی ای اره ؟
مرد که تازه به خودش اومده بود سرش رو تندتند تکون داد و با برگشتن به حالت جذاب و با وقارش پاش رو روی پاش انداخت و خواست جواب بده که پسرک با عصبانیت از جاش بلند شد و همونطور که سمت در اتاقش می رفت گفت : یک لحظه وایسا
و با خشم در اتاقش رو باز کرد و خطاب به دو آلفایی که پشت در اتاق وایساده بودند داد زد : برید تو اتاق خودتون فضولا
و محکم در اتاقش رو بست و سر جاش برگشت و با همون لحن آرومش ادامه داد : خب می گفتی
تهیونگ : داشتی ازم سوا...
امگا با صورتی که از حرص قرمز شده بود وسط حرف سولمیتش پرید و بار دیگه ای از جاش بلند شد و همزمان که در اتاقش رو باز می کرد
خطاب به دو آلفای همخونش با بلند ترین تن صدایی که داشت داد زد : گفتم گمشید توی اتاق خودتون احمقاو بعد از کشیدن نفس عمیقی برای آروم کردن خودش
سمت مرد بزرگ تر که حسابی ترسیده به نظر میومد برگشت و با ناراحتی زمزمه کرد : ببخشید
همش اذیت می کنندآلفا لبخندی به لحن آروم و غمگین پسر زد و با هیجانی که سعی می کرد توی صداش معلوم نباشه پیشنهاد داد : نظرت راجب اینکه باهم بریم بیرون و صحبت کنیم چیه ؟