رون عصبی گفت
- فقط بهم بگید چجوری میتونم باهاش بهم بزنم داره دیوونم میکنه
هرماینی با اینکه خندش گرفته بود اما سعی کرد نخنده
هری با خنده گفت
- چت شده رون؟ لاوندر دوست داره توام دوسش داشتی پس چی شده
رون نفسشو با ناراحتی بیرون داد وگفت
- وای نه واقعا زجراوره مدام داره منو میبوسه و هی میگه گوگولی بامزه!! خدایا نجاتم بده
هرماینی و هری با همخندیدنهاگوارتز داشت برای جشن هالووین اماده میشد وگوشه کنار راهروها بچه ها مشغول صحبت کردن راجع به تعطیلات بودن
دراکو و گروهش توی حیاط نشسته بودن. بلیز بی حوصله دانش اموزهارو از نظر گذروند و دراکو اروم با چوب روی خاک شکل میکشید.
یه جورایی همشون بی حال و کسل بودن. کراب خمیازه ای کشید و گفت
- دراکو امسال برنامه ی کریسمست چیه
دراکو همونجوری که مشغول بود گفت
- مث هرسال.. عمارت میمونم و پدرم پشت هم مهمونی میگیره
گویل پاهاشو دراز کرد و روی سکو دراز کشید
پنسی بی حوصله گفت
- واقعا حوصله سر بره دراکو
دراکو که کمی کلافه شده بود گفت
- زندگی شماها یکم از من بهتره توام قراره تو اتاقت بمونی و از تیکه های مامانت راجع به لباست فرار کنی!
پنسی جا خورد و نگاهش رو به ابرا دوختدامبلدور از بالا بچه هارو زیر نظر داشت. پروفسور مک گونگال کنارش ایستاد و گفت
- البوس.. روزای سختی رو از سر گذروندیم و باز هم در پیش داریم ولی هاگوارتز حالش خوبه و همه چی مرتب پیش میره
دامبلدور عینکش روصاف کردو گفت
- فعلا.. فعلا همه چی خوب پیش میره اما همه میدونن که ولدمورت چه خواب هایی برای ما دیدههری از دستشویی بیرون اومد و کتاب افسون ها رو توی کیفش گذاشت
دراکو چند قدم پشتش بود و وقتی هری رو دید ایستاد
چجوری دلش اومد باهاش اینجوری رفتار کنه.. ولی یه دفعه به خودش اومد و زمزمه کرد
- حقشه.. اون چجوری دلش میاد منو پس میزنه این رابطه همینجا باید تموم شه حق با اونه ما به درد هم نمیخوریم
هری که انگار متوجه شده بود برگشت و از دیدن دراکو جا خورد
کمی جلو امد وگفت
- تعقیبم میکنی؟
دراکو پوزخندی زد و گفت
- چرا باید اینکارو کنم پاتح؟ دست بالا گرفتی خودتو! اتفاقی دیدمت
هری معذب شد و راشو کشید و رفت اما بعد از چند لحظه برگشت و گفت
- مالفوی.. نمیدونم باید ازت معذرت خواهی کنم یا چیکار
اصن توی بد حالی منو ول کردی من اصن نمیدونم چی باید بگم
دراکو نزدیکش اومد با سردی گفت
- همونکاری که خواستی رو کردم .. چیزی بین ما نیست
ولی نتونست لرزش صداشو کنترل کنه
هری تو چشماش زل زد و با دیدن اون الماس های یخی خودشم یخ کرد
یکی از دانش اموزا با عجله از کنارشون رد شد و هری به خودش اومد
دراکو اروم گفت
- چیزی نیست که دیگه منو و تو بخوایم راجعبش صحبت کنیم
لبخند تلخی زد و درحالی که جوری به هری نگاه میکرد انگار هرگز از دیدنش سیر نمیشه اونجارو ترک کرد..اسنیپ توی دفترش نشسته بود و با دقت در حال بررسی یکی از نوشته هاش بود
وقتی صدای در بالای پله ها رو شنید نوشته رو تا کرد ولای کتاب گذاشت
ینفر در زد و اسنیپ گفت
- بیا داخل
هری با احتیاط درو باز کرد وگفت
- اجازه هست پروفسور؟
اسنیپ بی حوصله دستشو تکون داد و هری پشت میزش ایستاد
من من کرد
- میخاستم پروفسور.. میخاستم یه بار دیگه اگر امکانش هست اموزش بستن ذهنم رو تکرار کنم
اسنیپ با تعجب نگاهش کرد
- اینکار تموم شده اقای پاتر و شما یادگرفتی
هری پافشاری کرد
- زیاد مطمئن نیستم اگر میشه..
اسنیپ گفت
- خیلی خب
و شروع کردنهرماینی وقتی رون رو با لاوندر طبقه پنجم دید حسابی بهم ریخت ولی وقتی جلوتر رفت و دید که لاوندر داره گریهمیکنه کمی دلش خنک شد و فهمید که رون داره باهاش تموممیکنه و از این بی رحمی خودش خندش گرفت
با عجله از کنارشون رد شد و رون صداش کرد
- هرماینی
و ایستاد
به سمتش اومد گفت
- کجا میری با این عجله
هرماینی با غرور گفت
- چی شده رون کار داری؟
رون پشیمون گفت
- با لاوندر تموم کردم میشه یکم باهم باشیم یه چیزی بخوریم
هرماینی که نمیتونست جلوی دلسوزی خودشو بگیره گفت
- خیلی خب بیا بریمهری، جینی رو قال گذاشته بود اون بعد از ظهری که قرار بود باهم وقت بگذرونن هیچ وقت نیومد چون اصن هری پیگیری نکرد و قرارشون کنسل شد
ته دلش اصلا نمیخاست با جینی بمونه اما برای حفظ حال و هوای خودش مجبور بود نرمال باشه و برگرده به زندگی که همه ازش انتظار داشتن
فراموش کردن دراکو با این وضعیت راحت تر میشد هرچند توی دلش غوغا بود دلش لک زده بود برای کارهای یهویی دراکو برای اون قرار های نصفه نیمه واحساساست عجیب وغریب..دراکو بی قرار توی سالن قدم میزد و با کلافگی از این سر به اون سر میرفت
دستاشو به هم فشار میداد وحسابی از دست خودش عصبانی بود
چه حرف هایی بود که به هری زد اخه چجوری میتونست وقتی دلش فقط اونو میخاست انقدر سنگدل و بی رحم باشه
ولی از طرفی بنظرش کار درستی کرد حداقل برای اینده ش این خوب میشه برای اینده ای که نمیدونست چی در انتظارشه ولی خوب میدونست رییس بودن بیشتر بهش میاد..
—————
YOU ARE READING
♠️King of spades♠️
Fanfiction❌لطفا این فیک را بدون اجازه و رضایت بنده جایی منتشر نکنید⛔️ سپاس از درک و فهم و شعور‼️ ⚫️فصل اول (تمام شد) ماه و خورشید.. عشق و نفرت.. ... تاریکی و نور.. .... دنیا با هم در تضاده... اما خوشگلیش به همینه که باید یه بد باشه تا خوب به چشم بیاد باید مر...