مک گونگال دانش اموزای همه ی گروه ها رو تو صف های ۲۰تایی به سرسرا میفرستاد
اسنیپ با عجله وارد شد و چیزی زیر گوشش گفت
قرار بود همه ی بچه ها رو یه جا متمرکز کنن تا حفاظت ازشون راحت تر باشه
کل سرسرا از محل غذاخوری به محل استراحت و خواب تبدیل شده بود
دامبلدور بالای سکو رفت
- خب.. موقعیت جالب نیست.. ولی بازم باید چند نکته رو گوشزد کنم
( =)))) )
هری نگاهی به دراکو انداخت که خودشو لای پتو پیچیده بود و پنسی یه چیزی رو به زور به خوردش میداد
دامبلدور ادامه داد
- اول اینکه عذرخواهی میکنم که اتاق های راحتتون رو مجبور شدین رها کنید و به اینجا بیاین ما همه ی تلاشمون کردیم تا اینجا کنار هم احساس راحتی کنید
دوم اینکه تا زمانی که این وضعیت ادامه داره هیچ دانش اموزی بدون هماهنگی حق خروج از اینجا رو نداره
و سوم.. با ارزوی ارامش و بازگشت نورنور ماه از پنجره توی سرسرا افتاده بود. یه سری از بچه ها خواب بودن و یه عده ی دیگه یواشکی صحبت میکردن
دراکو حتی یکبارهم به هری نگاه نکرده بود
هرماینی با دلسوزی رو کرد به هری
- تو مقصر هیچی نیست..
- معلومه که مقصرم!
- نه خودتو سرزنش نکن این اتفاق باید میوفتد
رون پتو رو کنار زد و نشست. با تعجب گفت
- هنوز برای لوسیوس ناراحتی؟؟
هرماینی کلافه گفت
- این چه حرفیه!
- بابا سخت نگیرین درست میشه اینم.. شام درست حسابی هم بهمون ندادن
هرماینی چشم غره ای رفت و رون دوباره زیر پتو رفتدراکو توی جاش بی تابی میکرد. چندبار جا به جا شد ولی وقتی نتونست بخوابه بلند شد
سرگروه ها بیدار بودن و تو سرسرا پرسه میزدن
دراکو اروم بلند شد و سعی کرد بدون اینکه توجهی رو جلب کنه از سرسرا بیرون بره
هری بیدار بود و داشت بهش نگاه میکرد
سرگروه اسلیترین به دراکو نزدیک شد و صحبتی باهم کردن بعدشم دراکو بیرون رفت
هری که دل تو دلش نبود بلند شد و یواشکی وقتی سرگروهش حواسش نبود از اون یکی در سرسرا بیرون رفت
نقشه ی غارتگر رو باز کرد وقتی دید دراکو روپیدا نمیکنه تو دلش اشوب به پا شددراکو توی دستشویی در حالی که سعی میکرد خونسردیشو حفظ کنه به صورتش اب میزد
استینش رو بالا داد و به نشونش که حالا حرکت عجیب داشت خیره شد
توی اینه زمزمه کرد
- حالا وقتشه تو میتونی .. تو...
از دیدن هری توی اینه جا خورد
سریع برگشت
- اینجا چیکار میکنی
هری همونجوری که بهش نزدیک میشد گفت
- میخاستم معذرت خواهی کنم.. گفتم توی این موقعیت شاید دیگه همدیگه رو نیبینم برای همین خواستم.....
چشماش به ساق دست دراکو افتاد
زمان متوقف شد و هیچ صدایی جز چکه کردن اب شنیده نمیشد
دراکو نگاهش رو دنبال کرد وقتی متوجه شد استینش رو سریع پایین کشید
هری اما همونجوری خشکش زده بود.. حتی نفس هم نمیکشید
- تو.....
در کمتر از چندثانیه حیرت و وحشتش تبدل به خشم شد و چوبدستیشو بیرون کشید
بدون اینکه متوجه باشه کجاست یا کی روبه روشه فریاد زد
- اکسپالسو!!
دراکو جا خالی داد
افسون به اینه خرد و هزار تیکه شد
هری دنبالش دویید و دراکو داخل یکی از دستشویی ها رفت
فریاد زد
- استوپیفای!
هری هم اینبار خودشو کنار کشید
دراکو از دستشویی بیرون پرید و وقتی داشت به محوطه فرار میکرد هری در حالی که چوبدستیش میلرزید از اعماق قلبش فریاد زد
- کروشیوووو!
دراکو محکم به پشت روی زمین افتاد
سکوت وحشتناکی حاکم شد و هری با قدم های سست به سمتش رفت.. وقتی با بدن خون الود دراکو مواجه شد تازه فهمید که چیکار کرده
همونجوری که گریه میکرد فریاد زد
- نه .... نه.... یکی کمک کنههه
اسنیپ که از شنیدن این سرصداها خودشو به اون طبقه رسونده بود محکم هری رو کنار زد و بالا سر دراکو رفت
هری با دیدن بدن نیمه جون دراکو و دریایی از خون که زیرش جاری شده بود گریه ش شدیدتر شد
اسنیپ با لحن محکم گفت
- پاتر برگرد به سرسرا !
- من...
اسنیپ فریاد زد
- گفتم برگرد!
هری همونجوری که گریه میکرد سریع به داخل ساختمون رفت
و اسنیپ ضد طلسمی رو زیر لب زمزمه میکردوحشتناک ترین اتفاقی که ممکن بود برای رابطه هری و دراکو افتاد
اسنیپ موفق شد ضد طلسم رو روی دراکو انجام بده و اون طلسم نابخشودنی شوم رو خنثی کنه
دراکو مدتی توی درمانگاه بستری شد
هری چند بار سعی کرد به دیدنش بره اما اسنیپ از اینکار جلوگیری کرد
هری هنوز خیانت دراکو رو هضم نکرده بود ولی وقتی داشت اونو به کشتن میداد همه چیز رو فراموش کرد
————————عاقا چند کلمه حرف حساب
اول اینکه دامبلدور نباید بمیره باید باشه عروسی این دو نوگل عاشق رو ببینه🙂🤝🤝
اسنیپ م باید باشه با مک گونگال ساقدوش بشه😂😂
بگذریم حالا خانم رولینگ خون به جیگرمون کرداین فصل رو تو پارت ۵۰ تموم میکنم و یه فصل دیگه درباره ی زندگیشون بعد از جنگ میخام شروع کنم😎
بعدشم اینکه تو این فصل شاید یکم حوصلتون سر رفته و چیزای تکراری خوندید
در هر حال این فیک رو باید مینوشتم تا روحم اروم شه😑
اما تو فصل جدید ایشالا از خجالتتون در میام و هری رو به واسطه دراکو حامله میکنم🙂😂🤝🤝
BINABASA MO ANG
♠️King of spades♠️
Fanfiction❌لطفا این فیک را بدون اجازه و رضایت بنده جایی منتشر نکنید⛔️ سپاس از درک و فهم و شعور‼️ ⚫️فصل اول (تمام شد) ماه و خورشید.. عشق و نفرت.. ... تاریکی و نور.. .... دنیا با هم در تضاده... اما خوشگلیش به همینه که باید یه بد باشه تا خوب به چشم بیاد باید مر...