سر کلاس دفاع وقتی هری چشمش به قیافه ی درهم دراکو افتاد با اینکه از دستش عصبانی بود اما میخاست همونجا بپره و بغلش کنه
خوشحال بود که بیخیال تصمیم احمقانه ش شده
اسنیپ هری رو از نظر گذروند و گفت
- در هر وضعیت که هستید فراموش نکنید اولین حرکت در مقابل حمله دفاع از خودتونه
دستشو دراز کرد
- اقای مالفوی
دراکو بی حوصله بلند شد و روی سکو رفت
- وقتی در برابر حمله قرار میگیری حرکت اول برای دفاع چیه؟
دراکو که حسابی پریشون بود نگاهش به هری افتاد و اسنیپ بی جواب موند
هری نگاشو گرفت و سعی کرد اروم نفس بکشه
- اقای مالفوی؟
دراکو نگاهی به اسنیپ انداخت
- از افسون خلع سلاح استفاده میکنم
- اشتباه!
دراکو عصبی شده بود و دندونش روی هم فشار میداد
اسنیپ خونسرد نگاش کرد
- ادامه بده
- مگه نگفتین اشتباهه؟
- نمیخای تلاش کنی؟
از نگاه تیز اسنیپ پشت دراکو لرزید
کمی این پا اون پا کرد
- از افسون..
هرماینی دستشو بالا برد و اسنیپ توجهی نکرد
- پروفسور!
اسنیپ نگاهشو از دراکو برنداشت
- خانم گرنجر اگر ادامه بدی ۵۰ امتیاز از گروه گریفیندور کم میشه
دراکو معذب و درمانده به زمین خیره شد
اسنیپ با نفرت گفت
- از گروه اسلیترین کی میخاد جلوی این افتضاح رو بگیره؟
پنسی دستشو بلند کرد و اسنیپ ادامه داد
- خانم پارکینسون بیا اینجا و توضیح بده
دراکو بدون هیچ حرفی از سکو پایین رفت و وقتی از کنار هری میگذشت نگاهی بهش انداخت که قلب هری ریختهری برای تمرین کوییدیچ به محوطه رفت
رون در حالی که مثل همیشه غرغر میکرد گفت
- خوبه همه یادشون رفت وگرنه نمیتونستم این یکی رودیگه هضم کنم! تو و مالفوی مسخره س واقعا
و خندید
هری با اندوه نگاهی بهش انداخت و از اینکه بهترین دوستش درباره ی رابطه ش همچین نظری داشت قلبش به درد اومد
بعد از بازی وقتی همه رفتن هری تنها توی محوطه نشست و حوصله ی هیچ کلاسی رو نداشت
اسمون گرگ و میش شد ولی اواخر زمستون بود و خورشید گرمای لذت بخشی داشت
بلند شد و به رختکن رفت
لباسش رو دراورد و رفت که دوش بگیره
هیچ کسی اونجا نبود و هری از این سکوت و تنهایی داشت لذت میبرد که صدای در باعث شد مکث کنه
حوله رو دور خودش پیچید و منتظر شد ببینه کی اومده
نگاهش به کفش های براق ومشکی افتاد که از زیر در معلوم شد
در باز شد و با دیدن دراکو دلش میخاست زمین دهن باز کنه
- چی.. چیکار میکنی اینجا
حوله رو محکم تر دور خودش پیچید
دراکوچشماش رو بالا تنه ی لخت هری خیره موند
شنلش رو دراورد
- چی میخای..
دراکو رفت سمتش و محکم بغلش کرد
هری نمیتونست تکون بخوره
- باید بری
دراکو اروم هلش داد و هری به دیوار پشتش چسبید
شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش
- خواهش میکنم دراکو باید بری
- نه من این موقعیت رو از دست نمیدم
- الان یکی میاد
- همه رفتن سر کلاس
- اینجا عمومیه دراکو!
دراکو حواسش بود که پیراهنش رو نمیتونه کامل دربیاره چون اون نشون لعنتی روی دستش بود..
وقتی دکمه های پیراهنش رو باز کرد هری با دیدن تیکه های عضله ای سینه و شکمش دلش لرزید
دراکو بهش نزدیک شد و هری همونجوری که به دیوار چسبیده بود بهش زل زد
- داری همه چیزو خراب میکنی دراکو
- چرا؟ چون لختتو دیدم؟
و خندید
اروم دستشو روی سینه ی هری گذاشت و همینجوری به سمت شکمش کشید
- هممممم؟؟
هری چشماشو بست و اب دهنش رو قورت داد
کم کم داشت مقاومتش رو از دست میداد
دراکو اروم حولشو باز کرد و هری محکم دستشو گرفت
چشماشو باز کرد وتو چشمای یخی دراکو زل زد
دراکو خم شد و لباشو بوسید
هری هم همراهیش کرد و انقدر ادامه دادن تا نفس کم اوردن
دراکو زبونشو روی گردن هری کشید و محکم میک میزد
- اخ اروم.. میخای یه یادگاری دیگ برام بزاری
هری با یه دستش محکم شونه ی دراکو گرفت و فشار داد
- منو ببین
دراکو سرشو بالا اورد و با موهای پریشون و چشمای خمار نگاش کرد
- میدونی تو چه موقعیتی هستیم؟
- برام مهم نیست
- دراکو من همه چیزو از دست میدم
و همونجوری با چشمای درشت وسبزش بهش التماس کرد
گرمای بدن هری دراکو رو حسابی دیوونه کرده بود
دراکو سعی کرد حوله رو ازش جدا کنه ولی هری محکم گرفتش
- نه!
اب دهنش رو قورت داد و به چشمای وحشت زده ی هری خیره شد
- مگه عاشقم نیست؟
- هستم دراکو
- پس چرا انقد ازمدوری؟
- موقعیتش پیش نیومده
دراکو دستاشو باز کرد و گفت
- پس الان چیه؟
- خودت میدونی اینجا مدرسه س! هر لحظه ممکنه یکی مارو گیر بندازه خوبه خودت دیدی چه بلایی سرمون اومد چند هفته پیش!
- بهت نمیومد انقدر ترسو باشی
هری دوباره حولشو بست و دستی به موهاش کشید
- من ترسونیستم
دراکو دوباره بهش نزدیک شد
سینه هاشون بهم چسبید و هری سرشو پایین انداخت
وای که چقدر دلش میخاست با دراکو تا هرجایی ادامه بده ومث موم تو دستاش باشه اما دراکو راست میگفت ترسی تو دلش بود که این اجازه روبهش نمیداد
دراکو گونشو بوسید و نگاهش روی لباش لغزید
- دوست دارم هری.. هر کاری بخوای برات میکنم و الان اگر نمیخای ادامه بدی من بهت احترام میذارم
ازش فاصله گرفت و همونجوری که نگاش میکرد کمربندشو بست
شنلش رو برداشت
خم شد و شونه ی هری رو بوسید
هری چشماشو بست و ضربان قلبش تند شد
- میبینمت..
و سریع از در بیرون رفت
هری دستشو روی قلبش گذاشت و بغضشو قورت داد
نگاهی به اینه کرد
غم و درد توی چشماش میتونست دریای از اشک راه بندازه..
————————————
KAMU SEDANG MEMBACA
♠️King of spades♠️
Fiksi Penggemar❌لطفا این فیک را بدون اجازه و رضایت بنده جایی منتشر نکنید⛔️ سپاس از درک و فهم و شعور‼️ ⚫️فصل اول (تمام شد) ماه و خورشید.. عشق و نفرت.. ... تاریکی و نور.. .... دنیا با هم در تضاده... اما خوشگلیش به همینه که باید یه بد باشه تا خوب به چشم بیاد باید مر...