هرماینی بعد از کلاس افسون ها رو به هری گفت
- میشه امروز باهم حرف بزنیم
رون نگاهی بهشون انداخت
هری کتابشو توی کیفش گذاشت
- اره حتما !
وقتی داشتن از کلاس بیرون میرفتن هرماینی دید که دراکو همه ی حواسش به اوناس
رون با عجله از پله ها پایین رفت و گفت
- من خیلی گشنمه.. حرفاتون تموم شد تو سرسرا میبنمتونوقتی به حیاط رفتن زیر درخت بزرگی نشستن هرماینی با خجالت گفت
- راستش هری.. زودتر از اینا دلم میخاست باهات حرف بزنم ولی موقعیت خوبی نبود
هری لبخندی زد
- راحت باش
- من همه چیزو میدونم
هری با کنجکاوی نگاش کرد
- چی رو میدونی؟
هرماینی با انگشتاش بازی میکرد. من من کنان گفت
- اممم... من.. من از رابطه ی تو و مالفوی خبر دارم
هری یه لحظه متوجه نشد و وقتی به خودش اومد همه چیز براش محو بود
- چی؟
هرماینی با نگرانی گفت
- ببین من اصن برام مهم نیست.. من فقط دوستتم و هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم تا تو خوشحال باشی
هرماینی انقدر مطمئن این حرفو زد که جایی نموند تا هری انکار کنه یا دروغ بگه
عینکشو از رویچشماش برداشت
دستی به صورتش کشید و به درخت های محوطه خیره شد
هرماینی نمیدونست چی بگه تا نشون بده فقط نگرانشه و هیچیز دیگه ای براش مهم نیست
هری زمزمه کرد
- از کی میدونی
- وقتی برای مسابقه رفته بودیم.. دیدمتون
هری معذب نگاهی بهش انداخت
بلند شد و میخاست بره که هرماینی دستشو گرفت
- صبر کن
هری بدون اینکه برگرده گفت
- رون یا کس دیگه ای هم میدونه؟
- معلومه که نه ! به کسی نگفتم
هرماینی هری رو در اغوش گرفت
- مهم نیست که چی شده .. من درکت میکنم
شونه هاشو گرفت و همونجوری که با مهربونی لبخند میزد گفت
- تا هروقت بخای این راز بین ما میمونه .. و از اونجایی که بهت اعتماد دارم مطمئنم عاقلانه تصمیم گرفتی
ولی هری زیاد با این حرفش موافق نبود. زمزمه کرد
-نمیدونم..
هرماینی با دلسوزی خواهرانه گفت
- اصلا مهم نیست که قبلا چی بینتون گذشته.. مهم اینده س و اینکه ادما تغییر میکنن
هری از واکنش احساسی هرماینی تعجب کرده بود ولی خیلی احساس بهتری داشت و باری از روی دوشش برداشته شده بود میتونه از حالا به بعد راجعش با یه نفر حرف بزنهاسنیپ در حالی که دست دراکو رو روی چوبدستی محکم میکرد گفت
- لرزش دست باعث خطا رفتن افسون میشه! اینارو سال اول باید یاد میگرفتی
دراکو سعی کرد تمرکز کنه و دوباره چوبدستیشو بالا اورد
اسنیپ با ناامیدی بهش نگاه کرد
- دراکو این سه تا افسون جز افسون های نابخشودنی هست و تو باید هر روز یکیشو یاد بگیری اما با این وضعیتی که من میبینم...
و سرشو با تاسف تکون داد
دراکو با عصبانیت همه ی توانشو جمع کرد و یکبار دیگه افسون رو اجرا کرد
- ایمپریو!
نور سبز و قرمز به دیوار برخورد کرد
اسنیپ کمی راضی بنظر میرسد
- فقط فکرتو متمرکز کن! به هیچی جز انجام افسونت توجه نکندامبلدور توی بالکن نجوم ایستاده بود و به سرتاسر سرزمین نگاه میکرد
هری که پشت سرش ایستاده بود زمزمه کرد
- چقدر قشنگه..
- همینطوره هری.. حیف این زیبایی که قراره با جنگ از بین بره
هری جلوتر رفت و محو دیدن دریای خروشان و نور طلایی افتاب که بر سطحش میدرخشید شد
- هری.. درد و رنج در همه ی دوران ها وجود داشته و همینطور بعد از ما هم ادامه داره ولی چیزی که مهمه نحوه ی برخورد ما با اوناس
اروم دستشو پشت هری گذاشت و ادامه داد
- اگر قرار باشه ما توی دریای متلاطم درد ها و رنج ها غرق بشیم دیگه معنی این زندگی چیه؟ فقط هنر جنگیدن باعث میشه که ما در اخر احساس خوبی برای ایستادگی و برنده شدن داشته باشیم
هری با خودش فکر کرد از وقتی که چشم باز کرده در حال جنگیدن با زندگی بوده و حتی یک روز هم اسایش نداشته
دامبلدور که انگار ذهنش روخونده باشه گفت
- بعضی از ادم ها ذاتا جنگجو به دنیا میان.. مشکلات و دردسرهای زیادی رو تجربه میکنن ... ولی در اخر شیرینی این زندگی برای اوناس
لبخندی بهش زد و هری دوباره محو زیبایی سرزمین گسترده ی روبه روش شدولدمورت با عصبانیت روی میز کوبید و فریاد زد
- هر احمقی نباید برای من تصمیم بگیره
لوسیوس اشفته و بهم ریخته سعی کرد ارومش کنه
- لرد.. بنظرم..
- دهنتو ببند لوسیوس! این وضعیت برای من خسته کننده شده!!
بلاتریکس موذیانه به لرد نزدیک شد
- به زودی این اتفاق میوفته سرورم فقط یه کوچولو دیگه صبر کنید
نارسیسا مضطرب نگاهی به لوسیوس انداخت
بلاتریکس با چرب زبونی ادامه داد
- امشب و فردا دروازه باز میشه و دراکو اینکارو برای ما انجام میده.. مطمئن باشید
لرد سعی کرد لبخند ساختگی بزنه و رو به جمعیت گفت
- یاران با وفای من هم دیگه کاسه ی صبرشون لبریز شده!
در حالی که ناگینی روی پاهاش میخزید اهسته زمزمه کرد
- دختر زیبای منم دیگه تحمل نداره..رون سعی میکرد جلوی کنجکاویشو بگیره و از هرماینی نپرسه که راجع به چی با هری حرف زده
اما زیاد موفق نبود و گفت
- مشکلتون حل شد؟
هرماینی که سرش توی کتاب بود بی توجه گفت
- به جز مرگخوارها کی از افسون های نابخشودنی استفاده میکنه؟
رون لباشو کج کرد
هری بهش خندید و گفت
- نیازی نیست خودتو دق بدی داشتیم راجع به تو حرف میزدیم
رون چشاشو گرد کرد
- درباره ی منغیبت کردین؟
- اره هرماینی گفت رون از بس غذا میخوره داره هیکلش بد ریخت میشه
رون عصبی گفت
- منو مسخره نکن!
هرماینی خندید
هری چشمش به دراکو افتاد و خندش اب شد
قیافش خیلی داغون و خسته بود. ولی هنوزم جذاب
هری نمیتونست بفهمه که مشکل اصلی دراکو چیه و اگر میدونست اتفاقات بدی میوفتاد...
—————————————خب دیگه هم نارسیسا شیپ کرد هم هرماینی👌🏻😂
مونده اسنیپ🤣🤣راستی 1k شدیم♥️
دیگه کم کم میخام جنگو راه بندازم و در مدرسه رو تخته کنم و رابطه ی این دوتارو جای دیگه ادامه بدم♾ اره درسته همه چی تموممیشه ولی دراری هرگز😋
نظری دارید که کجا بریم؟؟😂🤝
YOU ARE READING
♠️King of spades♠️
Fanfiction❌لطفا این فیک را بدون اجازه و رضایت بنده جایی منتشر نکنید⛔️ سپاس از درک و فهم و شعور‼️ ⚫️فصل اول (تمام شد) ماه و خورشید.. عشق و نفرت.. ... تاریکی و نور.. .... دنیا با هم در تضاده... اما خوشگلیش به همینه که باید یه بد باشه تا خوب به چشم بیاد باید مر...