پرتوهای خورشید از پنجره روی صورت هری افتاده بود موهای بلوطی رنگش روشنتراز همیشه بنظر میرسد
مژه های موج دارش اروم تکون خورد
دست دراکو روی سینه ش کشیده شد
هری با چشمای بسته لبخندی زد و انگشتاشولای انگشتدراکوفرو برد
دراکو ارومخودشو روی هری کشید و چونشو بوسید
دستشو دور کمرش برد
دوتا دست دیگه صورت هری رو از پشت توی خودش کشید
انگشت های استخونی و سرد..
هری هیسسس بلندی کشید جوری که انگار داشت خفه میشد
مار بزرگ سیاهی کنارش چمباتمه زده بود هری با ترس نگاهی به بالای سرش کرد و ولدمورت رو با خنده ی چندش اوری دید
......
از خواب پرید و درحالی که خیس عرق بود لیوان اب رو از کنار تخت برداشت و سر کشید
تند تند تیشرتش رودراورد و پرت کرد
نگاهی به نویل و رونانداخت که با اسودگی خواب بودن
ساعتو نگاه کرد
۷.۳۰ صبح
نفس عمیق کشید و دوباره روی تخت افتادوقتی دراکو تو سرسرا ابمیوه شو میخورد هری و رون وارد شدن
هری بی تفاوت از کنار دراکو رد شد
دراکو از این فکر که باز چه مرگشه و چی شده چشاشو چرخوند
تو تمام مدتی که هر اونجا بود دراکو سعی کرد نگاهش کنه ولی هری اصلا اهمیتی نداد و حتی یکبارم روشو برنگردوندسر کلاس پیشگویی هرماینی درحالی که گوی درخشانشو با تعجب نگاه میکرد زیر لب گفت
- نه امکان نداره
رون سعی میکرد فوضولی کنه ولی هرماینی گوی رو پنهان کرد
دراکو میخاست برای هری یادداشت بنویسه تا ببینه چش شده ولی منصرف شد و یه چیزی درونش این اجازه رو نداد و مدام تو سرش تکرار میشد
دراکو دراکو چرا.. چرا همش تو.. بزار اون یه بار بیاد سمتت
پروفسور تریلانی با خوشحالی دستی به گوی نویل کشید و گفت
- اقای لانگ باتم تلاشتونقابل تحسینههری با عجله به سمت زمین کوییدیچ میرفت که دراکو سر راهش سبز شد وبا چشمای یخی و نگاه سردش گفت
- هری؟
هری بی حوصله گفت
- دراکو کار دارم
اروم دستشو گرفت و گفت
- چی شده خب؟
هری بهش زل زد
یاد خوابش یه لحظه از ذهنش بیرون نمیرفت
این خواب ها معنی میده امکان نداره الکی باشه
نگاهش سرد شد و دراکو فهمید
- چی شدههری نباید حرفبزنیم؟
هری پسش زد و وارد زمین کوییدیچ شد
دراکو دست از پا درازتر و پشمیون تر از همیشه رفتن هری رو تماشا کردچند لحظه ی بعد طاقت نیاورد و یادداشتی برای هری نوشت و اونو به جغدش داد تا براش ببره
هری در حالی که تو زمین کوییدیچ مشغول توضیح دادن قوانین دفاع در کوییدیچ بود متوجه جغد سیاهی شد که دور سرش چرخید و نامه رو کنارش انداخت
بعدش روی زمین فرود اومد نگاه کجی کرد و جیغ کشید
بازکنان با تعجب به هری نگاه میکردن
هری در حالی که یادداشت و برداشت و تویجیبش گذاشت سعی کرد عادی رفتار کنه
- خب .. کجا بودیم؟هریتوی رختکن یادداشت دراکو رو باز کرد
امروز توی هاگزمید میبینمت. باید دلیل رفتارتو توضیح بدی اینجوری چیزی حل نمیشه
D
هری کلافه نامه رو مچاله کرد و به سرسرا رفتدراکو گوشه ای توی کافه نشسته بود با هرباری که در باز میشد وزنگوله ش به صدا درمیومد خودشو خم میکرد و نگاهی مینداخت
ولی نه خبری نبود هنوز نیومد
دیگه داشت کلافه میشد که هری با سردرگمی وارد کافه شد
اومد و رو به روش نشست
نفس تازه کرد و گفت
- دراکو من نمیتونم وقت و بی وقت بیام. همینجوریش از من سوال جواب میکنن که کجا غیبم میزنه
چشای دراکو روشن تر از همیشه بود و هری دلش اب شد
فقط مظلومانه داشت نگاش میکرد تا حرفای هری تموم شه
هری همچنان غرغر میکرد
- بنظر من باید این رابطه تموم شه یه باری روی دوش منه دراکو که نمیتونم اصن توضیح بدم و انرژیمو میگیره
دراکوبازمصبر کرد تا هری اروم بشه
بعد با ارامش خاصی به جلو خم شد و گفت
- روزی هزار بار میخای این رابطه روتمومکنی در حالی که خودت بهش نیاز داری و داریم خوب پیش میریم
یه قلپ از دمنوش خورد وگفت
- ولی بگو این حال امروزت چیه؟ چی شده باز؟
هری عصبی شد
- خوووب پیش میریم؟ کجای اینخوبه دراکو؟ همش با ترس ولرز میام میبینمت مبادا کسی مچمونو بگیره!
هری سردرگم گفت
- راستش.. یه خوابی دیدم که جالب نبود. منو تو توی تخت بودیم و داشتیم کیف میکردیم.. ولی یهو همه چی عوض شد و ولدمورت هم اضافه شد!
دراکو پقی زد زیر خنده . همینجوری خندش ادامه دار شد تا اینکه نفس کم اورد
هری خشمگین گفت
- کجااااش خنده داره دراکو!
و چشم غره رفت
دراکو که سعی میکرد خندشو تموم کنه گفت
- اوووه... لرد...
هری بلند شد و گفت
- خیلی خب! من میرم
دراکو خندش محو شد و دست هری رو گرفت
- بشین! یعنی به خاطر دیدن یه خواب مسخره اینجوری با من رفتار میکنی
هری با بیحوصلگی نشست وگفت
- فقط خواب معمولی نبود خوابای من همه معنی داره!
دراکو یه جوری بههری نگاه میکرد که انگار دنبال چیزی تو صورتش میگرده
هری این پا اون پا کرد و گفت
- شاید.. حق با تو باشه
دراکو گونه شو خاروند و گفت
- معلومه که حق با منه. ذهنت مشغوله و خوابای چرند میبینی
با شیطنت نگاش کرد
- بریم جنگل؟
هری دستشو تکون داد و گفت
- نه .. نه امروز حالمخوب نیست
بلند شد
- یکم باید تنها باشم . میتونی این فرصت روبهم بدی؟
دراکو با بی میلی به جای دیگه خیره شد
اروم گفت
- خیلی خب...
هری ناراحتی دراکو رو نادیده گرفت و از اونجا خارج شددل تو دلش نبود و احساس میکرد زیادی داره با دراکو سرد رفتار میکنه در حالی که خودش دوستش داشت و این دلش روبه درد میاورد اما دست خودش نبود مسائلی پیش اومد که باعث این احساس میشد
شنلش رو بیشتر دور خودش پیچید و به سمت مدرسه رفت
—————————
VOCÊ ESTÁ LENDO
♠️King of spades♠️
Fanfic❌لطفا این فیک را بدون اجازه و رضایت بنده جایی منتشر نکنید⛔️ سپاس از درک و فهم و شعور‼️ ⚫️فصل اول (تمام شد) ماه و خورشید.. عشق و نفرت.. ... تاریکی و نور.. .... دنیا با هم در تضاده... اما خوشگلیش به همینه که باید یه بد باشه تا خوب به چشم بیاد باید مر...