۲۶ اکتبر

1.1K 218 14
                                    

پرتوهای خورشید‌ از پنجره روی صورت هری افتاده بود موهای بلوطی رنگش روشنتراز همیشه بنظر میرسد
مژه های موج دارش اروم تکون خورد
دست دراکو روی سینه ش کشیده شد
هری با چشمای بسته لبخندی زد و انگشتاشو‌لای انگشت‌دراکو‌فرو برد
دراکو اروم‌خودشو روی هری کشید و چونشو بوسید
دستشو دور کمرش برد
دوتا دست دیگه صورت هری رو از پشت توی خودش کشید
انگشت های استخونی و سرد..
هری هیسسس بلندی کشید جوری که انگار داشت خفه میشد
مار بزرگ سیاهی کنارش چمباتمه زده بود هری با ترس نگاهی به بالای سرش کرد و ولدمورت رو با خنده ی چندش اوری دید
......
از خواب پرید و د‌رحالی که خیس عرق بود لیوان اب رو از کنار تخت برداشت و سر کشید
تند تند تیشرتش رو‌دراورد و پرت کرد
نگاهی به نویل و رون‌انداخت که با اسودگی خواب ‌بودن
ساعتو نگاه کرد
۷.۳۰ صبح
نفس عمیق کشید و دوباره روی تخت افتاد

وقتی دراکو تو سرسرا ابمیوه شو میخورد هری و رون وارد شدن
هری بی تفاوت از کنار دراکو رد شد
دراکو از این فکر که باز چه مرگشه و چی شده چشاشو چرخوند
تو تمام مدتی که هر اونجا بود دراکو سعی کرد نگاهش کنه ولی هری اصلا اهمیتی نداد و حتی یکبارم روشو برنگردوند

سر کلاس پیشگویی هرماینی در‌حالی که گوی درخشانشو با تعجب نگاه میکرد زیر لب گفت
- نه امکان نداره
رون سعی میکرد فوضولی کنه ولی هرماینی گوی رو پنهان کرد
دراکو میخاست برای هری یادداشت بنویسه تا ببینه چش شده ولی منصرف شد و یه چیزی درونش این اجازه رو نداد و مدام تو سرش تکرار میشد
دراکو دراکو چرا.. چرا همش تو.. بزار اون یه بار بیاد سمتت
پروفسور تریلانی با خوشحالی دستی به گوی نویل کشید و گفت
- اقای لانگ باتم تلاشتون‌قابل تحسینه

هری با عجله به سمت زمین کوییدیچ میرفت که دراکو سر راهش سبز شد و‌با چشمای یخی و نگاه سردش گفت
- هری؟
هری بی حوصله گفت
- دراکو کار دارم
اروم دستشو گرفت و گفت
- چی شده خب؟
هری بهش زل زد
یاد خوابش یه لحظه از ذهنش بیرون نمیرفت
این خواب ها معنی میده امکان نداره الکی باشه
نگاهش سرد شد و دراکو فهمید
- چی شده‌هری نباید حرف‌بزنیم؟
هری پسش زد و وارد زمین کوییدیچ شد
‌ دراکو دست از پا درازتر و پشمیون تر از همیشه رفتن هری رو تماشا کرد

چند لحظه ی بعد طاقت نیاورد و یادداشتی برای هری نوشت و اونو به جغد‌ش داد تا براش ببره
هری در حالی که تو زمین کوییدیچ مشغول توضیح دادن قوانین دفاع در کوییدیچ بود متوجه جغد سیاهی شد که دور سرش چرخید و نامه رو کنارش انداخت
بعدش روی زمین فرود اومد نگاه کجی کرد و جیغ کشید
بازکنان با تعجب به هری نگاه میکردن
هری در حالی که یادداشت و برداشت و توی‌جیبش گذاشت سعی کرد عادی رفتار کنه
- خب .. کجا بودیم؟

هری‌توی رختکن یادداشت دراکو رو باز کرد
امروز توی هاگزمید میبینمت. باید دلیل رفتارتو توضیح بدی اینجوری چیزی حل نمیشه
D
هری کلافه نامه رو مچاله کرد و به سرسرا رفت

دراکو گوشه ای توی کافه نشسته بود با هرباری که در باز میشد و‌زنگوله ش به صدا درمیومد خودشو خم میکرد و نگاهی مینداخت
ولی نه خبری نبود هنوز نیومد
دیگه داشت کلافه میشد که هری با سردرگمی وارد کافه شد
اومد و رو به روش نشست
نفس تازه کرد و گفت
- دراکو من نمیتونم وقت و بی وقت بیام. همینجوریش از من سوال جواب میکنن که کجا غیبم میزنه
چشای دراکو روشن تر از همیشه بود و هری دلش اب شد
فقط مظلومانه داشت نگاش میکرد تا حرفای هری تموم شه
هری همچنان غرغر میکرد
- بنظر من باید این رابطه تموم شه یه باری روی دوش منه دراکو که نمیتونم اصن توضیح بدم و انرژیمو میگیره
دراکو‌بازم‌صبر کرد تا هری اروم بشه
بعد با ارامش خاصی به جلو خم شد و گفت
- روزی هزار بار میخای این رابطه رو‌تموم‌کنی در حالی که خودت بهش نیاز داری و داریم خوب پیش میریم
یه قلپ از دمنوش خورد و‌گفت
- ولی بگو این حال امروزت چیه؟ چی شده باز؟
هری عصبی شد
- خوووب پیش میریم؟ کجای این‌خوبه دراکو؟ همش با ترس و‌لرز میام میبینمت مبادا کسی مچمونو بگیره!
هری سردرگم گفت
- راستش.. یه خوابی دیدم که جالب نبود. منو تو توی تخت بودیم و داشتیم کیف میکردیم.. ولی یهو همه چی عوض شد و ولدمورت هم اضافه شد!
دراکو پقی زد زیر خنده . همینجوری خندش ادامه دار شد تا اینکه نفس کم اورد
هری خشمگین گفت
- کجااااش خنده داره دراکو!
و چشم غره رفت
دراکو که سعی میکرد خندشو تموم کنه گفت
- اوووه... لرد...
هری بلند شد و گفت
- خیلی خب! من میرم
دراکو خندش محو شد و دست هری رو گرفت
- بشین! یعنی به خاطر دیدن یه خواب مسخره اینجوری با من رفتار میکنی
هری با بی‌حوصلگی نشست و‌گفت
- فقط خواب معمولی نبود‌ خوابای من همه معنی داره!
دراکو یه جوری به‌هری نگاه ‌میکرد که انگار دنبال چیزی تو صورتش میگرده
هری این پا‌ اون پا کرد و گفت
- شاید.. حق با تو باشه
دراکو گونه شو خاروند و گفت
- معلومه که حق با منه. ذهنت مشغوله و خوابای چرند میبینی
با شیطنت نگاش کرد
- بریم جنگل؟
هری دستشو تکون داد و گفت
- نه .. نه امروز حالم‌خوب نیست
بلند شد
- یکم باید تنها باشم  . میتونی این فرصت رو‌بهم بدی؟
دراکو با بی میلی به جای دیگه خیره شد
اروم گفت
- خیلی خب...
هری ناراحتی دراکو رو نادیده گرفت و از اونجا خارج شد

دل تو دلش نبود و احساس میکرد زیادی داره با دراکو سرد رفتار میکنه در حالی که خودش دوستش داشت و این دلش رو‌به درد میاورد اما دست خودش نبود مسائلی پیش اومد که باعث این احساس میشد
شنلش رو بیشتر دور خودش پیچید و به سمت مدرسه رفت
—————————

♠️King of spades♠️Onde histórias criam vida. Descubra agora