اولین لمس

199 41 32
                                    

فنا؛ نابود شدن توسط خود، در عاشق ترین حالت ممکن.

"تهیونگ!"

با صدای فریادی از خودم، چشم هام رو باز کردم و پلک های بسته اش اولین چیزی بود که دیدم.

مثل اولین دیدارمون؛ طوری که با عجله به در پشتی خونه رفتم و روی دومین پله نشستم. یک مهمونی این چنینی اصلا چیزی نبود که به دل من بشینه. به استخر بزرگی که نصف حیاط رو گرفته بود خیره شده بودم که بعد از دقیقه ها با حس کردن یکی کنارم، صورتم رو برگردوندم. اون بود.

پلک های بسته‌ش، موهای موج دارش و استخون فکی که به زیبایی چهره اش رو تکمیل می کرد.

با کمی فاصله از من سیگار به لب نشسته بود. کت و شلوار یک دستی که به تن داشت هماهنگ سیگار بین لب هاش نبودن. بعد از ثانیه ها، نگاه خیره ی من رو روی خودش حس کرد و چشم هاش رو باز کرد.

"میخوای؟"

با نگاهش به سیگارش اشاره کرد و من سریعا به نشونه موافق نبودن سر تکون دادم. هیچوقت نباید به سیگار بله میگفتم؛ پاپا همیشه میگفت حتی برای یک بار امتحان کردن و کنجکاوی هم سمتش نرم.

"حالا چرا به من خیره شدی پسر کوچولو؟"

آب دهنم رو قورت دادم و دنبال کلماتی بودم که حالا با شنیدن بیشتر صدای اون گم شده بودن.

"جئون جونگکوک"

صدای عموم بود که نگاه من رو چرخوند. روی پله ایستادم تا دید بهتری به اون داشته باشم. بعد از یک مکالمه ی کوتاه رو برگردوندم تا بشینم اما تو نبودی.

رفتنت مثل اومدنت توی یک چشم بهم زدن خلاصه شد.

به دست هات نگاه کردم. سفیدی بی روحی به تن کرده بودن. کاش زودتر بیدار میشدی و انگشت‌ هات رو لای انگشت های من قفل میکردی. این احساس پوچیی که وجودم رو بدون لمست در بر گرفته بود کشنده بود؛ همون حس لمس قشنگی که من رو از غرق شدن توی چهره ات نجات نمیداد.

چند دقیقه شده بود و سرمایی که به استخون هام رسوخ پیدا میکرد بیشتر تنم رو به لرزه در می اورد؛ اما بی اهمیت، به چهره ی بی نقصت خیره شده بودم. همیشه سر اینکه زیاد نگاهت می کردم غر می زدی یا بهم تیکه میپروندی که نگاهم رو بگیرم.

Fanaa [VKook]Where stories live. Discover now