27

2.3K 346 13
                                    

My pov
وقتی بیدار شد دیگه تهیونگ رفته بود اون هنوز تو شوک بود تهیونگ دوستش داشت چرا از چیش خوشش اومده بود واقعا نمی دونست چه ریکشنی باید نشون بده اصلا اونم دوستش داشت؟

میدونی هیچی بهتر از این نبود که بره و ذهنش رو خالی کنی.

دست و صورتش رو شکست و یه شیشه سوجو برداشت و رفت پارکینگ تا سوار ماشین شه‌.

جونگکوک ما همیشه وقتی میخواد ذهنش رو آزاد کنه میره جای مورد علاقه ش جایی ساکت بدون هیچ آدمی.

یه قولپ دو قولپ سه قولپ کافی نبود هنوز ذهنش درگیر بود اون فقط نمی دونست اصلا چرا انقدر یهویی شاید تهیونگ فقط میخواست مسخره اش کنه ولی نه ته همچین آدمی نیست.

تهیونگ همش این دوره وقتی داشت درد میکشید کنارش بوده با اینکه به همه روی لبخند نشون میداد هیچ کس متوجه ی غمش نمی شد فقط ته ولی این احساسی که داشت عشق بود یا نیاز؟

ولی از یه طرف راضی نبود که فقط به خاطر نیازش با قلب ته بازی کنه.

قلپ قلپ از سوجو میخورد ولی نمی تونست بهش فکر نکنه تصمیم گرفت مقداره آبجوی قوی که از پارتی قبل تو ماشینش مونده بود رو بیاره.

درش رو باز کرد و قلپ قلپ می نوشید براش مهم نبود چطوری میخواد برگرده اصلا چه اتفاقی می افته فقط میخواد بهش فکر نکنه همین و بس.

اونقدری نوشیده بود که افکارشم دیگه دست خودش نبود سوار ماشین شد به سمت خونه ی تهیونگ حرکت کرد.

زنگ میزد زنگ میزد منتظر بود که تهیونگ بیاد و مثل همیشه پیشش گریه کنه ولی این دفعه به چه دلیل گیج شدم ؟ شاید منم دوست دارم ؟ از پیشم نرو ؟ اصلا چرا دوستش داری!

"او سلام- اه این بوی گند آبجو دیگه چیه " تهیونگ گفت و آروم دست جونگکوک رو گرفت.

جونگکوک دیگه نتونست جلو خودشو بگیره و گریه کرد " چرا منو دوست داری آخه چرا "

دستای تهیونگ یخ زد نمی دونست چیکار کنه ولی الان وقت این حرفا نبود حال جونگکوک سر جاش نبود الان فقط حال جونگکوک تو اولویت بود نه احساس خودش.

"جونگکوک بیا اینجا بشین باشه ؟ " تهیونگ گفت و آروم دست کوکی رو گرفت و رو مبل نشوند.

ولی جونگکوک همینطوری پشت سر هم هق میزد و اشک میریخت .

تهیونگ جلوی جونگکوک زانو زد و دستش رو گرفت."کوکی من ببخش باشه گریه نکن لطفا "

جونگکوک کمی آروم شد ولی تو دلش هنوز آشوب بود.

"من نمی خوام بری ولی ولی من نمی دونم" جونگکوک گفت

تهیونگ آروم کوکی رو تو بغلش گرفت و گفت :" من جایی نمی رم حتی اگه دوستمم نداشته باشی نمی رم "

الان جونگکوک چیزی نمیشنید فقط فکر های سرش رو میشنید!

*آره اونم ترکت می کنه *ها ها ها دیگه کسی دوستش نداره *کاری کن نره احمق *میخوای از دستش بدی و تنها شی

"هق نه نه نمی خوام نمی خوام " جونگکوک آروم می گفت و گریه میکرد.

تهیونگ نمی دونست چیکار کنه بلند شد و جونگکوک و بغل کرد "کوکی آروم باش همه درست میشه "

یکی هم باید اینجا بود تا به تهیونگ دل داری بده اونم فکر میکرد همه ی این اشک های با ارزش کوکی به خاطر اون دارن میریزن اگه اون این حس رو نداشت همه چی درست می شد؟

.~.~.~.~.~.

خلاصه آره دیگه نویسنده قراره مارو زجر کش وکنه....

send meⁿᵘᵈᵉˢ(complete)Where stories live. Discover now