༒︎𝖈𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 ⁹༒︎

653 103 126
                                    

پارت1 تا 8 این بوک در اکانت merilakkk آپ شده
.
.
.
.
.

_از حالا به بعد تو شرکت کار میکنی!

+چ..چی؟!

این از عجیب ترین جمله هایی بود که جونگین بعد از سه هفته مراقبت از اربابش میشنید.
و احتمالاً به نوعی ، انتقام محسوب میشد ، از هایبریدی که به بهونه های مختلف صاحب جدیدش رو توی خونه نگه میداشت.

کشیدن بخیه ها ، مقدار کمی تب ، سرگیجه های بی موقع از عوامل رو مخی بودن که جونگین باهاشون اقدام به نگه داشتن سهون توی خونه میکرد.

سهون هم اگر واقعاً میخواست میتونست خیلی راحت به شرکت بره ولی دوست داشت این مدت حتی شده زورکی خونه موندن رو تحمل کنی تا بعدش حسابی تقاصش رو از هایبرید شَر پس بگیره.

در نهایت امروز در یک حرکت سریع تصمیم گرفت جونگین رو استخدام کنه تا توی شکت کار کنه.
میتونست به عنوان بهونه خودش رو با "انتقام" گول بزنه
و به وابستگیه کمی که پیدا کرده بود تهمت دروغ گویی بزنه.

لکنت ناگهانی جونگین سهون رو به خودش آورد : ول...ولی من توی شرکت باید...چیکار کنم؟

سهون که با چهره ی جدی سرتا پای هایبرید رو برسی میکرد نگاهش رو از رون هایی که بیرون از شلوارک خودنمایی میکرد گرفت و به چهره ی متعجبش خیره شد : تو اخیراً خیلی منو با اعمال بیخود مشغول کردی درسته؟

هایبرید که ظاهراً فهمیده بود این یه تنبیه‌عه ، سرش رو پایین گرفت : من از کارای شرکتی سر در نمیارم!

_از حالا به بعد به عنوان منشی اونجا کار میکنی!

+منشی...منشیه شما؟

سهون پوزخند زد : معلومه که نه تازه کار!
منشی یکی از شُرکا میشی.
فردا بهتر میفهمی!

هوف خفه ای کشید و با اجازه از اتاق خارج شد ، در نهایت مثل برق و باد فردا رسید و مجبور شد در حالی که دستش با هندکاف مخصوص سکس به دستگیره ی ماشین بسته شده بود به شرکت بره و ناگفته نمونه که تمام مدت دستش از بالا آویزون بود.
تا تموم شدن مسیر از درد دستش لبش رو با پوستکنی به گوشت رسوند و بالاخره به مقصد رسید.

از نگاه های خیره ی افراد شرکت متنفر بود و ظاهراً اون شخص به ظاهر ارباب هیچ اهمیتی بهش نمیداد.
سهون قبل از ورود به اتاق خودش گوشزد کرد : اینجا چیزی جز رئیس صدام نکن.

بعد از خارج شدن از دید ، جونگین توسط منشی دیگری به اتاق رئیس جدیدش رفت تا باهاش آشنا بشه.
هرچند نگاه رئیس جدیدش که خودش رو متیو معرفی کرده بود هم با نگاه خیره ی افراد شرکت فرق چندانی نداشت که البته این نگاه رو به پای آشنایی تازه‌شون میذاشت.

تنها تلاشش برای سرپا موندن در برابر این انتقام عجیب سهون ، نشستن پشت میزی بود که از قبل وسایل لازم برای منشی‌گری رو داشت.
کل روز به طور آزمایشی طبق دستور‌العمل کار کرد و در نهایت برای خوردن چای یا قهوه و هر نوشیدنی دیگه ای سمت گوشه ای که دستگاه قهوه ساز و چندین یخچال کوچک دیده میشد حرکت کرد.

𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘Where stories live. Discover now