جونگین با قیافه ی خوابالو روی تخت دو زانو نشست : گرسنمه!
هر لحظه که میگذشت سهون حس میکرد بیشتر و بیشتر به بوسیدن اون موجود شیطون و پرستیدنی میل پیدا میکنه.
از یه طرف هم همون موجود پرستیدنی بود که کل خونه رو به باغ وحش تبدیل کرده بود.کتش رو دراورد و روی تخت نشست ، به هایبرید نگاه کرد و آه کشید.
جونگین بدون معطلی سمت مرد رفت و روی پاهاش نشست ، چشماش خمار بود و از روی مستی پف کرده بود.بدون اینکه چیز دیگه ای بگه دستای بسته شدهش رو سمت دکمه های پیرهن سهون برد و بازشون کرد.
سهون هم فقط منتظر بود ببینه از باز کردن اون دکمه ها در نهایت میخواد به چی برسه.
بعد از باز شدن تمام دکمه ها خم شد و زبونش رو روی شکم عضله ای مرد کشید و باعث شکل گیری اخم روی ابروهای سهون شد.
چند جای بدن سفید سهون رو با مکشی داخل دهنش فرستاد و با بوسه های خیسش برگه سفید و صاف جلوش رو رنگ آمیزی کرد.دلش میخواست مرد زیرش رو ببوسه ولی حتی تو مستی از عواقب بعد از کار های غیر عادی میترسید.
دل و جراتش رو جمع کرد و حرفش رو زد : اگر ببوسمت تنبیهم میکنی؟سهون پوزخند زد و برای ضعف نکردن از این رفتار هایبرید طرف دیگه ای رو به عنوان مقصد نگاهش انتخاب کرد.
وقتی حس کرد میتونه تحمل کنه به چشمای روشن هایبرید خیره شد : نمیکنم.هنوز کلمه ای که از دهن سهون بیرون اومده بود خشک نشده بود که لب های سرخ جونگین روی لب های مرد نشست.
حرکت آروم و خجالتی اون لبها روی لب های سهون اونقدری دوست داشتنی بود که به تنهایی بتونه مرد رو دیوونه کنه.وقتی چشمای طوسی رنگش برای چند لحظه بسته و باز میشد ، مردمک های کشیدش تنگ و گشاد میشد.
درست مثل نگاه یه گربه ی واقعی ، همونقدر مرموز و در عین حال لوس و دوست داشتنی.
دستش رو همزمان با مکیدن لب های شیرینش مابین موهاش فرو برد و مشت کرد تا مبادا سر هایبرید بی اجازه میلیمتری ازش فاصله بگیره.
زبونش رو روی زبون جونگین کشید و سطح نرم لب هاش رو لمس کرد.
حتی نفس کشیدن هم در برابر لب های معتاد کننده ی هایبرید اونقدری حائز اهمیت به نظر نمیومد.در نهایت خودِ جونگین برای نفس گرفتن لبش رو جدا کرد ولی سهون همچنان اجازه ی دور شدن سرش رو نداد.
به چشماش نگاه کرد و از دهن نفس کشید ، نگاه جونگین یه طوری بود انگار فقط با همین بوسه ی کوتاه اونقدری تحریک شده که هر لحظه ممکنه ارضا بشه.دستش رو زیر لباس جونگین برد و روی بدن گرمش کشید ، جونگین هم دستای بهم زنجیر شدهش رو روی شکم مرد فشار داد تا کمی فاصله بگیره.
نگاهش رو بین تتوهای پیچیده ی مرد چرخوند و لبش رو روی گردنش گذاشت.
بوسه های مکرری روی شونه و گردنش گذاشت و عقب کشید.به نظر نمیومد مرد رو با این کار هاش راضی کرده باشه پس پایین تر رفت و دست روی شلوارش کشید.
بسته بودن دستاش اذیتش میکرد ولی طوری نبود که هیچکاری رو نتونه انجام بده.
YOU ARE READING
𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘
Fanfiction⇝𝕹𝖆𝖒𝖊: 𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘 ⇝𝕮𝖔𝖚𝖕𝖑𝖊: 𝖘𝖊𝖐𝖆𝖎 ⇝𝕲𝖊𝖓𝖗𝖊: 𝖈𝖗𝖎𝖒𝖎𝖓𝖆𝖑, 𝖍𝖞𝖇𝖗𝖎𝖉, 𝖆𝖓𝖌𝖊𝖘𝖙, 𝖉𝖆𝖉𝖉𝖞𝖐𝖎𝖓𝖐, 𝖘𝖒𝖚𝖙 ⇝𝕬𝖚𝖙𝖍𝖔𝖗: 𝖒𝖊𝖗𝖑𝖎𝖓 ☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎𓃠 ɴᴄ-⓱ ⚠️پارت یک تا هشت این فیکشن توی یه بوک دیگه هستش و ا...