"Part 28"

4.2K 714 167
                                    

تهیونگ بی نهایت مضطرب بود. اولین تجربه کاریش تو شرکت پدرش محسوب میشد، و خب طبق معمول اولین تجربه ها همیشه با استرس همراه بودند.

روز به روز کارهای مهم شرکت بیشتر میشدن و آقای کیم توان سابق برای اداره وضعیت رو نداشت. برای همین از دو پسرش خواسته بود تا در شرکتش خودی نشون بدن و در صورتی که لایق بودن بتونن مقام مدیرعامل کل رو کسب کنن.

قامت بلندش در ست کت و شلوار مشکی‌ای که پوشیده بود، همه رو مجذوب خودش میکرد.
درست سر ساعت خودش رو در محل تعیین شده رسوند و با دیدن منشی پدرش با لبخندی سلام کرد
"هعی صبحت بخیر جی‌وو...برنامه‌ی امروز چیه؟"

دختر موبلوند جوان با ناباوری نگاهی به تهیونگ انداخت"هعی سلام تهیونگ‌شی...برای امروز باید به اتاق ۲۵۸ بری- اما یه خرده برای شروعت زود نیست؟"

"آقای کیم ازم خواسته و خب هیچ جوره نمیشد قبول نکنم- به هرحال ممنونم بابت کمکت. روز خوبی داشته باشی"

جی‌وو لبخند خسته ای زد"خواهش میکنم تهیونگ‌شی، امیدوارم توهم روز خوبی رو بگذرونی"

مدتی نگذشت که تهیونگ با پیدا کردن اتاق مدنظرش در زد و با شنیدن صدای آشنایی در رو باز کرد
"اوه آقای لی!"

"بلاخره اینجایی پسر! خدای من کاملا شبیه پدرت شدی‌.."

تهیونگ در جواب لبخند زیبایی زد که آقای لی ادامه داد
"خب پسر جون باید بگم که از شانست امروز کلی کار داریم! پس اگه میخوای که دیر به خونی برنگردی باید هرچی زودتر شروع کنیم"

مرد جوان که با دیدن میز شلوغ و پر از برگه های مختلف اداری رنگ از چهرش پریده بود با خودش فکر کرد
'شاید همون درس خوندن تو دانشگاه انتخاب بهتری می‌بود...'

***

جونگکوک برای اون روز کار خاص دیگه ای نداشت و تصمیم گرفت برای سرحال شدنش دوش سبکی بگیره.

بی نهایت دلش برای تهیونگ تنگ شده بود و مدام به این فکر میکرد که به ملاقاتش بره...خیلی دوست داشت که اون رو تو کت و شلوار و سرگرم انجام کارهای اداری ببینه. مطمئن بود که اون لحظه هم به شدت نفس گیر و جذابه، اما رفتن به دیدنش اونم درست روز اول کاریش، اونقدراهم ایده‌ی جالبی به نظر نمیومد.

لباس هاش رو درآورد و داخل وانی که از قبل آمادش کرده بود نشست. همون طور که به آهنگ مورد علاقش گوش میداد مشغول شستن خودش شد. اما مثل اینکه ذهنش قرار نبود آروم بگیره!

' امروز بدون تهیونگ زیاد خوش نگذشت...

یعنی الان حالش خوبه؟

یعنی اونم به اندازه من دلتنگ شده؟'

و با لب هایی آویزون مشغول شستن گوش های سفید و بلندش شد.

TigerBun🐯🐰Donde viven las historias. Descúbrelo ahora