این پارت جونگکوک قراره اولین سواریشو تجربه کنه :>>
🐰🐯
"چند بار باید بت بگم این عادت زشتتو ترک جیمینشی هان؟ نباید مثل بزغالهها درو باز کنی و بری داخل! اگه این دو تا الان مشغول کارای بدتر بودن باید جواب بیننده ها رو چی میدادم؟"جین طبق معمول همیشگی که موقع عصبانیت به رپ کردن میوفتاد، پشت سرهم به جیمین توپید.
جونگکوک با دیدن اینکه هیونگاش وارد اتاقش شدن سریع از تهیونگ فاصله گرفت. گونههاش تماما سرخ بودن و قلبش سریع میتپید.
جین در اتاق رو بست و همونطور که با گوشیش مشغول لایو گرفتن بود ادامه داد"خب از اونجایی که جونگکوکی خیلی دونگسنگ بی ادبیه در قسمت بعدی لایوهای EatJin قراره اونو بخورم." جیمین با شنیدن این حرف بلند زیر خنده زد و بعد با چشم غره ی ترسناک هیونگش ساکت شد.
تهیونگ که باورش نمیشد اونها چطوری این موقع شب و با وجود آقای لی به راحتی تو خوابگاه میچرخیدن پرسید"هعی نگهبان لی چطوری بهتون اجازه داد بیاید داخل؟"
جین جواب داد"طفلک اینقد سرگرم پورن دیدنش بود که اصلا نفهمید من و جیمین از جلوش رد شدیم...تازه از اونجایی که آلفا نیستیم و رایحهمون قوی نیست خیالمون راحته"
و جیمین با ذوق ادامه داد"درسته..الآنم اومدیم کوکیمونو ببینیم"و خودشو تو بغل امگای خرگوش انداخت.
تهیونگ اخمی کرد"میدونی که اسمش جونگکوکه!"
جیمین هم در جواب آلفا زبون درازی کرد و محکمتر از قبل بهش چسبید.
هایبرید خرگوش از بچه بازیِ هیونگهاش به خنده افتاده بود..چند دقیقه نگذشته بود که در اتاق برای دومین بار باز شد و یوگیوم درحالی که دستهاش پر از کیسه خرید بود وارد شد.
"هعی بدون من پارتی گرفته بودین؟"***
"صبحت بخیر یوگیوما"جونگکوک درحالی که چشمهاش رو از روی خوابالودگی میمالید گفت.
"وای کوک من فکر نمیکردم تو و وی اینقد بهم نزدیک باشید!!"
هایبرید خرگوش از جاش بلند شد و با خنده گفت"من تازه از خواب پاشدم و این اولین چیزیه که بهم میگی؟و لطفا وی صداش نکن...یه جورایی عجیبه"
یوگیوم سری تکون داد و با کنجکاوی پرسید"ولی شما چجوری همدیگرو میشناسید؟"
جونگکوک همونطور که گوشهای سفید و نرمش رو شونه میکرد جواب داد"ما از بچگی باهم دوستیم--"و هم اتاقیش میون حرفش پرید"وای و الآنم جفت همید؟ چقد کیوت!!"
"من که اینطور فکر نمیکنم...ما جفت نیستیم.."
یوگیوم درجواب گفت"نگاهای تهیونگ بهت که چیز دیگه ای رو میگفت!"
ŞİMDİ OKUDUĞUN
TigerBun🐯🐰
Hayran Kurgu"کوک... رونای تو واقعا بزرگن!" ببر هایبرید بدون هیچ خجالتی اینو گفت و به خرگوش کوچولویی که داشت هویجش رو میخورد خیره شد. پسرک با چشمای درشت شده اش پرسید"هیونگی میدونی چی بزرگتره؟" پسر بزرگتر تلاش کرد تا افکار منفیش رو کنار بزنه. اون میدونست که با...