جی آ مشغول یادداشت برداری و عکس گرفتن با دوربین جدیدش بود.مدام با ماسکش ور می رفت که من این نشانه را به خوبی می شناختم.« اضطراب ».
این شغل منه که حالت های ادمارو تشخیص بدم.هر روز نزدیک سی نفر موقع بازجویی از اضطراب،جلوی چشم هام از حال می رن.
اگر یک درصد اون دختر را نمی شناختم،ممکن بود راجع به اینکه آیا قاتل خودشه،تحقیق کنم!ولی همیشه هم شناختن کسی ملاکی برای شک نکردن نیست.
سعی کردم جاهای چاقو خورده از بدن مرد جوانی که جسد بی جونش در کمتر از یک متری پای راستم بود به نتیجه ای برسم و این کار را هم کردم!
به سمت جی آ که حالا با گوشی موبایلش برای پلیس سئول عکس می فرستاد برگشتم و بعد از تکاندن خاک ساختمان خرابه ای که داخلش ایستاده بودم،روی موهای نامرتبم،صدایش زدم:«جی آ!»طوری که جا خورده باشد از جا پرید و با من و من «بله »ای گفت.از دیدن واکنشش برای تغییر دادن جو ، سرفه ای کردم و ادامه دادم.
«متوجه رابطه بین زخم های چاقو شدی؟»
اخم کوتاهی کرد و سریعا دوربینش را که با بند طوسی رنگ از گردنش آویزان بود،نزدیک چشم هایش برد.چند بار حلقه اش را چرخاند و روی یکی از عکس ها زوم کرد.دست هایم را توی جیب کتم فرو بردم و نزدیکش رفتم.
هردویمان برای چند ثانیه ساکت به عکس زل زدیم و بعد همزمان گفتیم:
ستاره ی قطبی!
دختر جوان به نظر در عین هیجان زده بودن ، ترسیده بود.
-آقای جئون ؛ به نظرتون این چیزیه که باید گزارش بشه؟
به سمت مخالف برگشتم.قبل از برداشتن اولین قدم ، گفتم:«البته :)»و به طرف ماشینم رفتم.
---------------------
نفس عمیقی کشیدم . سعی کردم آخرین باری که با تمام وجودم توی دستم گرفته و روی صحنه اجرا کرده بودم ، به یاد بیارم.با تصور اون روز رویایی،با لبخند محوی چشم هایم را فشردم و آرشه را در هوا تکان دادم.
-آ...ب...ج
(نت های ویولن)
هنوز هم با شنیدن صداش ذوق بر وجودم حاکم می شد.
-نمی دونستم هنوزم بلدی بزنی!
صدا را دنبال کردم.با دیدنش لبخند زنان ابرویی بالا انداختم.
-بیخیال!اونقدر هم پیر نشدم.
پلک طولانی ای زد و جلوتر اومد.یکی از صندلی های میز ناهارخوری که درست کنار استند ویولن بود بیرون کشید و برعکس روش نشست.
-خیلی خب نشونم بده.
اینم از پارت اول
فیض ببرید
قول داده بودم اگه پیجم 100 تایی شه اینو می نویسم
البته الان دیگه 160 تاییه
کلی دوستون دارم
پارت بعدی
کامنت حداقل 10 تا
خدانگهدار
YOU ARE READING
Phantom
Fanfictionتیک تاک ساعت مثل همیشه رو اعصابش بود.تیک...تاک...تیک...تاک نه به خاطر صدای ناهنجارش؛چون یاد کسی مینداختش که همیشه با این صدا،شاکی از خواب می پرید. _____________________ !شبح؟- !آره شبح.به چه زبونی بگم؟شبح،گاست،فانتوم- .هاه!من که دیگه هشت سالم نیست...