پلک طولانی ای زد و جلوتر اومد.یکی از صندلی های میز ناهارخوری که درست کنار استند ویولن بود بیرون کشید و برعکس روش نشست.
-خیلی خب نشونم بده.
از حرفش شوکه شدم.چطور ازم انتظار داشت با این سن و سال براش بنوازم؟! با من و من سر به زیر گفتم:«خب...عام...»و پشت گردنم را خاروندم.همون لحظه،صدای پای اشنایی به گوشم اومد.و بلافاصله صدای جی آ.
-ددی!
(نویسنده:کالم دان گایز:/چیزی که فکر می کنین نیست این طفل معصوم فقط دخترخونده شه کاریش نداشته باشین.)
فورا ویلون را پشت سرم پنهان کردم.دستپاچه بودم چون مطمعن بودم اون دختر کوچولو اگر می دیدش، بیشتر برای نواختن من اصرار می کنه؛که من کاملا با این قضیه مخالف بودم.امّا از طرفی هم احساس خوشحالی می کردم چون قرار بود بحث عوض شه و پسره ی سمج دست از سرم برداره.
سرش را از کنار لولای در به سمت داخل خم کرد.موهای قهوه ای رنگ هایلایت دارش به راحتی تا زانوهاش می رسید که این موضوع همیشه باعث خنده م می شد.با صدای نازک هوفی کشید.
-ددی؛ اونا دوباره درخواستمو رد کردن!
صدای مرد بقل دستم که به راحتی از موقعیت من شنیده می شد درآمد.
-تو که هر روز همین حرفو می زنی جی آ!
و چشم هایش را چرخاند.اخم کردم و با آرنجم محکم به دستش ضربه زدم.با سرعت نور تغییر مود دادم و رو به جی آ با لبخند گفتم:«خب اینکه اشکالی نداره بیبی.فقط دفعه ی بعدی بیشتر تمرکز کن.» وارد اتاق استراحت شد و روی یکی از مبل های طلایی رنگ نشست.هنوز اخمو بود.من مشکل اون دختر را به خوبی درک می کردم.حتی خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو می کرد!
ویولن را به پسر دادم و کنارش نشستم.
-ببینم تو که نمی خوای بگی غصه خوردی؟
چشم هایش را به هم فشرد و بدون مکث ناخن انگشت اشاره اش را جوید.
-ددی؛
نزدیک تر شدم.
-جانم؟
تو چشم هام نگاه کرد.با دیدن اشک هاش لبخندم از بین رفت.
-ببینم تو گریه کردی؟!
دستم را جلوتر بردم تا اشکش را پاک کنم ولی پسش زد.کلافه،رویش را برگرداند و گفت:«تو اولین بار قبول شدی؛مگه نه؟».از حرفش جا خوردم.رو به ویلیام که چشم هایش گرد شده بود کردم.
همزمان شروع به قهقهه زدن کردیم که جی آ مثل دو تا دیوونه ی روانی بهمون زل زد(نویسنده:خیلی دوست دارم ببینم چجوری زل زده :/ ) .
-ع...عمو ویلیام؟چیشده؟
ویلیام بعد از چند سرفه ، آرام شد و با لبخند گنده ای گفت:«بیخیال دختر.این پسر حداقل 26 بار رد شد!»خجالت زده و با اخم کوچکی گفتم:«باشه حالا توعم. لازمه دقیق بگی؟!». متوجه دهان باز مانده و چشم های تا نهایت باز جی آ شدم که تعجب درونشون موج می زد.تک خنده ای کردم.
-چیزی شده بیبی؟
-معلومه! 26 بار اخه؟!
به شوخی با نگاهی کلافه به ویلیام اخم کردم.
-تحویل بگیر. ببین چیکار می کنی.
لبخند شیرینی کم کم روی لب های صورتی رنگ جی آ نقش بست.
-ولی ددی...تو هیچوقت برام تعریفش نکردی!
-خب میتونم برات بگمش!
ذوق و شوق از چشم هاش می بارید.
-خیلی دوست دارم بشنوم!
به پاهایم اشاره کردم.
-بیا اینجا تا بگم.
-اوه ددی.من که دیگه بچه نیستم.
اخم کرد.معلوم بود بچه ست!
-بچه ها داستان گوش می دن؟😏
-خیلی خب بابا اومدم.
پاهایش را روی مبل دراز کرد و سرش را روی رون هام گذاشت.موهایش را از زیر گردنش بیرون کشید و گفت:« زودباش!»
روی پیشانی اش دستی کشیدم.
-خیلی خب باشه!
خب گایز از پارت بعدی گذشته رو نشون می دیم از پارت بعد جونگکوک داره برای دخترش تعریف می کنه ولی برای قشنگ تر شدن از زبان نویسنده می نویسم.
لطفا ووت و فراموش نکنید حمایت شود
من کامنت میخوام🗣
💜🥺مرسی که خوندین

YOU ARE READING
Phantom
Fanfictionتیک تاک ساعت مثل همیشه رو اعصابش بود.تیک...تاک...تیک...تاک نه به خاطر صدای ناهنجارش؛چون یاد کسی مینداختش که همیشه با این صدا،شاکی از خواب می پرید. _____________________ !شبح؟- !آره شبح.به چه زبونی بگم؟شبح،گاست،فانتوم- .هاه!من که دیگه هشت سالم نیست...