گیج شده بودند.
صحبتهای شتابزده و نامفهوم پلیس هم به این سردرگمی اضافه میکرد، و نگار تصمیم گرفت برای چند دقیقه ماشین رو متوقف کند.
نقشهها رو چک میکردند. جی پی اس ماشین چندباری گیر میکرد و دوباره از اول خاموش و روشن میشد تا مسیر رو پیدا کنه. بالاخره تونسته بودند روی نقشه یک راه منطقی و درست به سمت E88 پیدا کنند.
«ببین ... گفت باید خروجی دوم رو بپیچیم به راست ...؟»
«آره. ولی ... بذار با این نقشه پیش میریم. ولش کن اون رو. خیلی در هم برهم حرف میزد.»
«این چه وضعشه آخه؟ مثلا پلیس راهنما هستند.»
«دیگه گذشت. بیخیالش عزیزم. حواست به نقشه باشه، یکوقت خروجیها رو رد نکنم.»و دوباره به راه افتادند.
ساعت نزدیکای 5 بعد از ظهر بود و صدای نسبتاً بلند موسیقی ماشین، تمام جاده رو از حضور یک اتوموبیل آگاه میکرد. SUVسفیدرنگی که نگار و شمیم باهاش سفر میکردند، در اصل به مناسبت نامزدی این دو نفر بود که پدر نگار هدیه کرده بود. شمیم نگاهی به چراغ باک بنزین کرد که هنوز دو سومش پر بود و یک نگاهی هم به جی پی اس ماشین انداخت.
«نگار؟»
«جانم عزیزم؟»
«ما این پیچ رو قبلا نیومدیم؟»
«این خروجی رو میگی؟ نه عزیزم. دوازده کیلومتر دیگه که بریم ...»
«نه نه. نگاه کن. ما یکبار اینجا رو اومدیم. جیپیاس داره دوباره تغییر مسیر میده. چرا صداش خاموشه؟ باید هشدار میداد بهمون ...»
«چی ...؟ چرا ... مگه ...»
صدای ضبط یکهو قطع شد. نگار با اضطراب و نگرانی نگاهی به نقشه انداخت. و متوجه شد که مسیر رو چندباری اشتباه رفته. حالا باید جاده رو برمیگشت، از خروجی چهارم خارج میشد تا دوباره به سمت E88 حرکت کنند.«متاسفم.»
«نگار خوب من! اشتباهه دیگه. ما هم بار اولمونه. ناراحت نکن خودتو.»
«من نمیفهمم چرا. ما اصلا نباید از اینجا سردر میووردیم. خودت هم که دیدی. جاده خیلی صاف و مستقیم میرفت به سمت E88. چرا اینطوری شد؟!»
«فدای سرت. نمیدونم. شاید این جی پی اسه آپ-تو-دیت نیست. بذار از روی گوگل مپس ببینم ... آخ، شت ...»
«چی شد؟»
«آنتنم رفت یوهو. میبینی شانس ما رو؟»
نگار به خروجی چهارم رسید و فرمون رو به سمت جاده کج کرد.
به محض اینکه پیچ خروجی رو پشت سر گذاشت، مونیتور جیپیاس شروع کرد به قطع و وصل شدن. چندباری همینجور خاموش و روشن شد تا در نهایت تصویر روی مونیتور کِش اومد و برفکی شد.
شمیم داد زد: «فاک! این دیگه چی بود؟»
چراغهای جلو و عقب ماشین هم به تقلید از مونیتور خاموش و روشن شدند، فلاشرها با سرعت غیرنرمالی چشمک میزدند و سیستم تهویه ماشین هم دیگه کار نمیکرد.چند لحظه گذشت و حالا دیگه کنترل ماشین هم از دست نگار خارج بود. پدالهای گاز و ترمز انگار که به چیزی گیر کرده باشن؛ تمام کارکرد خودشون رو از دست داده بودند.
ماشین به ناچار متوقف شد و از حرکت باز ایستاد.
YOU ARE READING
Negar | نگار
Fantasyجولیا گفت: «متأسفم ... متأسفم ولی امروز صبح که تصمیم گرفتی سوار اون ماشین بشی و اینجا بیای، نباید این افکارت رو با خودت میاوردی. حالا هم وقتش رسیده که با حقیقت مواجه بشی.» نگار و شمیم، زوج لزبینی هستند که تصمیم میگیرند برای جشن گرفتن عشق و رابطهی...