روبینیا

123 43 47
                                    

قول داده بودی، بهم گفتی تا زمانی که بهت نیاز داشته باشم کنارمی. حالا من به بودنت محتاجم و نیستی!
تنها تر از همیشه به تنه‌ی درخت اقاقیایی که رو به روی خونه کاشتی تکیه دادم و غم هام رو با سیگار دود میکنم. مهم نیست اگر ذره ذره وجودم رو نابود می‌کنه، مهم نیست اگر این سیگار سمه برای قلب مریضم. من فقط خسته تر از چیزیم که بخوام به تنهایی این نبودن ابدیت رو تحمل کنم. چه کلیشه‌ی مسخره‌ای، غم و سیگار!

به سایه‌ی درختی که مدت ها پیش کاشتی پناه آوردم. به روزی فکر می‌کنم که از سرکار برگشتم و تو پیش روبینیا بودی. کلاه حصیری بزرگی روی سرش بود و پیراهن سفید و نخیش در دست باد می‌رقصید. بغلم کرد و با زبان شیرین و بچگانه‌ی خودش، اصرار داشت که بهم ثابت کنه، اون رو توی باغچه کاشتی.

نهال اقاقیای پشت سرت، حرف روبی رو توجیه می‌کرد. همیشه عاشق باغبانی بودی و این درخت، همیشه مورد علاقت بود. به یاد میارم زمانی رو که با چشم های ستاره بارونت به نهال نگاه می‌کردی. ازت پرسیدم:"چرا اقاقیا؟"

هنوز هم میتونم گرمای دست‌هات وقتی انگشت‌هامون هم رو در آغوش گرفتند، حس کنم.

"یه یادگاریه، برای روزی که دیگه کنارت، کنارتون نیستم"

تو از اول دم از رفتن می‌زدی و لعنت به من که هیچوقت برای موندن بهت دلگرمی ندادم. می‌ترسیدم، می‌ترسیدم نیازم به حضور ابدیت توی زندگیم رو باور کنم و از دستت بدم.

روبینیا از خونه بیرون میاد و من‌ خسته، شکسته و تنها رو میبینه. کلافه‌اس، خسته شده، خستش کردم.
بدون تو مثل پسربچه‌ی بی پناهی که خونه‌اش رو گم‌کرده، اطراف شهر میچرخم و اشک می‌ریزم. تو خونه‌ی من بودی، چطور دلت اومد ترکمون کنی عزیزِ خودخواهم؟

رول سفید رنگ سیگار رو از بین انگشت‌های کم جونم‌ می‌کشه و من خسته تر از چیزیم که بخوام‌ مقاومت کنم. سیگار رو روی زمین میندازه و خاموشش می‌کنه.

"میدونی که برای قلبت خوب نیست بابا"

لحنش عصبانی و سرزنشگر نیست، دلگیره. انگار از اینکه به خودم آسیب زدم ناراحته. این اخلاقش هم من رو یاد تو می‌ندازه.
عزیزترینم، درخت اقاقیایی که پناه روز های بی پناهیم شده رو به یادگار گذاشتی، اگر می‌دونستی روبینیای سبزمون چقدر شبیهته، هیچوقت به فکر یادگاری گذاشتن نمی‌افتادی.

(ادیت نشده)

Robinia ⌜ziam⌟ | Completed Donde viven las historias. Descúbrelo ahora