بِشنو! من رو بشنو!

130 32 79
                                    

قسمت بعد از پرش زمانی رو
با آهنگ بالا گوش کنید. موسیقیِ هاول

تمام دستگاه‌هایی که بهت وصل شدن، تکاپوی کادر درمان، خط کم فراز و نشیبِ ضربان قلبت، همه و همه ترسناک به نظر میرسن. حتی برای منی که سال‌ها تو این محیط کار کردم، حتی برای منی که می‌تونم از تمام دیوارها بگذرم و خودم رو به تو برسونم. تویی که نه کنارِ منی نه کنار روبینیا. کجایی لیام من؟

امیدِ نامهربونم، تمام زمانی می‌شناختمت هرکاری کردم که قلبت با امید بتپه. به شادی بتپه. رفتم که لبخند بزنی، رفتم که بار روی دوش قلبت سبک بشه، رفتم که شاد باشی و به دخترکمون شادی ببخشی.
اگر ماهیچه‌ی وسط سینه‌ات از تپش بیفته چی‌کار کنم؟ میشه پا به دنیای من نذاری؟ میشه به آغوش روبینیا برگردی؟

صدای بوق دستگاه هیاهو و همهمه اتاق رو بیشتر می‌کنه و تنها چیزی که من میشنوم، صدایِ نفرین شده ایه که خبر از از تپش افتادن قلبت میده. حتی میتونم صدای گریه‌های روبینیا رو از پشت این دیوارها بشنوم.
وحشت کردم. هیچوقت توی زندگیم این طور نترسیده بودم. وقتی روبینیا برای اولین بار تب کرد، وقتی از دوچرخه‌اش افتاد، وقتی فهمیدیم قلبت مریضه، وقتی تصمیم گرفتی ترکم کنی، وقتی متوجه شدم قراره بدون تو زندگی کنم... هیچوقت انقدر نترسیده بودم.

همیشه دلم خوش بود به اینکه یک گوشه از این شهر، دست در دست دخترک سبزمون قدم میزنی و نفس میکشی. اما حالا حتی با اینکه از نفس افتادم، می‌ترسم از نفس کشیدن تو هوایی که عطر تورو به همراه نداره. شهری که روبی عزیزمون یک گوشه‌اش بدون تو اشک میریزه و باربارا ناامیدانه تلاش میکنه گریه هاش رو آروم کنه.

تصور اشک‌های روبی قلبِ مسکوت و بی حسم رو به درد میاره. وحشت زده خودم رو بهت میرسونم.
دستگاه شوک توی دست‌های پرستار کنار تختته و سینه‌ی برهنه‌ات آماده‌ی لمس دستگاهِ سردی که امید دارم بتونه تورو برگردونه. نمی‌دونم باید چی‌کار کنم که برگردی.

" لی..لیام."
چند وقته به مستقیم صحبت کردن باهات اقدام نکردم؟ از همون شب، از همون شب که رفتم. از همون شب که مُردم. نفس نفس می‌زنم. دستم رو برای لمس کردنت دراز میکنم. میخوام نوازشت کنم، انگار فراموش کردم مدت‌هات از لمس کردنت محرومم. ناکام میمونم و گریه‌هام شدت میگیره. گریه؟ کِی شروع کردم به اشک ریختن؟

" لیام خواهش میکنم. دارم ازت خواهش میکنم کاری که تو تمام این سال‌ها هیچوقت انجامش ندادم. نخواستم ترکم نکنی، نخواستم دوستم داشته باشی، هیچی ازت نخواستم. ولی میشه حالا بخوام؟ میشه بخوام ترکِش نکنی؟"
با برخورد دستگاه به سینه‌ات تنت به شدت تکون میخوره. موهای نه چندان کوتاه جو گندمی پریشونت روی پیشونیت تکون می‌خوره و بزرگترین حسرتِ الان من اینه که لمسش کنم. لمست کنم.
" روبی داره گریه می‌کنه لیام. بهم گفتی تنها کسی که تو دنیا داره تویی، اگه بری تنها میشه. داره تنهاییاش رو اشک می‌ریزه. خواهش میکنم ترکش نکن لیام."

Robinia ⌜ziam⌟ | Completed Onde histórias criam vida. Descubra agora