Part 3

271 60 0
                                    

فلش بک :
-جیمین عزیزم ی بار بهت گفتم نه دیگ ... اخه چرا باید سالگردمون رو بریم تو اون بار ؟ این همه بار توی سئول هست میتونیم یه جای دیگه خوش بگذرونیم ... اصلا میتونیم بریم کلی قدم بزنیم

+عاااااا یونگیاااا ... بهت که گفتمممم ... دوست جدیدم توی اون بار کار میکنه ... میخوام ببینتت ... میخوام بهش نشون بدم که چقد جذابی

-گول زدن من برات خیلی راحته نه؟ چطور انقد شیرینی ها؟ چطور میتونم به این چشما نگاه کنم و بگم نه؟ عاااا مستر پارک تو همه مردونگی منو فقط با خمار کردن این چشما میدزدی

نزدیکش شدم و اروم لب پایینش رو لمس کردم . شروع کردم ب مکیدن لباش ... نمیتونستم خودمو کنترل کنم و گازشون نگیرم .. ناله های آرومش با بوسه هامون خفه میشد ... عقب کشیدم تا نفس بگیرم

- باشه جیمینی ... فردا شب میریم به اون بار ...

+ عاااا یونگیا... عااااش..

نزاشتم حرفشو کامل کنه و به بوسیدنش ادامه دادم ... وقتی لحظه به لحظه سخت شدن عضومو بین پاهام بیشتر حس میکردم تصمیم گرفتم امشب یکم بیشتر به جیمین کوچولوم سخت بگیرم ... کمربندمو از شلوارم باز کردم و بیرون کشیدم...

جیمین با چشای گرد شده بهم نگاه کرد

- نترس کوچولوی من ...قرار نیست اتفاق بدی بیوفته

کمربندو دور دستاش بستم و بعد به میله بالای تخت فیکسش کردم ... از کشو کنار تختمون گگ رو بیرون اوردم و براش بستمش ... لبای برجستش فوق العاده دیده میشد اینطوری ...

- متاسفم ولی منم پاداش موافقتمو میخوام ... متاسفم ی کوچولو قراره درد بکشی خوشگلم
--------------------------------------------

صبح از خواب که پاشدم جیمین مثل یه بچه کوچولو تو بغلم جمع شده بود و خوابیده بود... نتونستم طاقت بیارم و صورتشو غرق بوسه کردم ... بیدار شد و با ناله دستشو زیر شکمش گذاشت.

- صبح بخیر هانی ... درد داری؟ دیشب اذیتت کردم؟

+ صبح بخیر... اوومممم یکم درد دارم ولی اذیتم نکردی

- برات صبحونه میارم اینجا ... استراحت کن

براش صبحونه اماده کردم و اوردم ... تو اتاق برگشتم ک دیدم نیستش و خب از صدای آب فهمیدم ک داره دوش میگیره... سمت حموم رفتم و به چهارچوب در تکیه دادم

- هییییی .. بیب مگه نگفتم تکون نخور درد داری

+ عااااا . یونگیا باید خودمو تمیز کنم دیگه امروز قراره کلی بریم خوش بگذرونیم باید جذاب بشم

- تو جذاب هستی ... بعدشم مثلا با خودم گفتم الان میگی خیلی درد دارم نمیتونیم بریم

+ یونگیا دیگ اونقدرا ام بزرگ نیس

- عاااااااا جیمیننننن که بزرگ نیس نه ... کاش صداتو دیشب ضبط میکردم

+ خخخخ شوخی کردم حالا جوش نیار

- میتونم یه بار دیگ برای تضمین کیفیت دیشب اینجا انجامش بدم

+ هییییی نههههه یونگیا واقعا درد دارم

- خب اعتراف گرفته شد .. منتظرت میمونم برای صبحونه

حدودا ساعت ۹ شب بود که بعد از کلی گشت و گزار به سمت باری که جیمین میخواست بره تا منو با دوست جدیدش اشنا کنه رانندگی میکردم ... این بار دقیقا باری بود که اکسم توش کار میکرد .. جایی ک باهاش اشنا شدم .. جایی که هر روز و هر روز اون مریض جنسی منو به بازی میگرفت ... ولی اون فقط یه مریض جنسی نبود ... ذهنش بیمار بود ... اون مثل یه خوره داشت روحمو ازم میگرفت ...که دقیقا اون زمان من با هوسوک اشنا شدم و اون کمکم کرد تا از شر اون خلاص بشم. اون خودش وقتی حالم بهتر شد منو با جیمین اشنا کرد ... جیمین اونموقع شد فرشته زندگیم ... حالا نمیدونستم با برگشتن اونجا عکس العملم چیه و قرار تو تلخ ترین خاطراتم غرق بشم یا نه میتونم اروم باشم ....
با صدای جیمین به خودم اومدم و ب ستمش رومو برگردوندم.

+ یونگی خیلی خوشحالم که داریم میریم اونجا ...

- هوم؟

+ میگم خیلی خوشحالم که میریم اونجا

- آها... خوشحالم که خوشحالی

+ چرا تو فکر بودی

- من ؟ نه

+ میدونی که میفهمم

- عاااا هیچی عزیزم ... فقط داشتم به هدیت فک میکردم

+ هدیه؟؟؟؟ برام هدیه گرفتی؟

- اوهوم

+ بدشششش بهمممم زوددد باششش

- نه نه نه ... برسیم اونجا بعد

+ وایی خدای من تو خیلی خونسردی

- و توام خیلی عجولی ... ترکیب خوبیه

وقتی به بار رسیدیم از پله ها پایین رفتیم و وارد شدیم .. فضا بخاطر نور کم و رقص نور طوری بود ک زیاد واضح نمیشد چهره هارو دید .. پشت سر جیمین میرفتم و کمرشو گرفته بود و تو کمترین فاصله از خودم نگه داشته بودمش . با دستم ب چپ و راست هدایتش میکردم تا بدن کسی بهش نخوره ... به سمت یه میز خالی رفتیم و من دوتا نوشیدنی سفارش دادم ...

- هی پسر مست نمیکنی فهمیدی

+ بله قربان ،خودمم حوصله سر درد ندارم

-آفرین عشق من ... خب حالا دوستتون کجاس که بیاد و از جذابیت های من فیض ببره

+ یونگیا خیلی خودشیفته ای ...

- من فقط حقیقتو گفتم

+ بهش پیام دادم گفت تو راهم

- راستی اسمش چیه

+ بهم گفت وی صداش کنم

- وی؟ همین ...اوکی جناب وی

Save meOnde histórias criam vida. Descubra agora