P6

32 8 0
                                    

من اگر مرده بودم،
شاید ، او می گریست
اما اگر او گریه می کرد،
من میمردم...!

تمام شب توي هتل نتونستم يكـ لحظه هم بخوابم در حالي كه تهيونگ از همون اولي كه وارد اتاق شديم يه گوشه از تخت دو نفره رو براي خودش گرفت و خوابيد . و حالا من خيره به عقربه هاي ساعت اتاق كه ٤:٢٠ دقيقه صبح رو نشون ميدن با چشم هايي كه سوزششون كلافم كرده بود به اتفاق هايي كه توي همين چندساعت اخير برام افتاد فكر ميكردم .كلي سوال توي ذهنم داشتم كه به دلايلي كه خودمم ازش خبر نداشتم اون هارو از مرد كنارم نميپرسيدم .شايد ، شايد نميخواستم دروغ بشنوم چون دليلي وجود نداشت كه ويكتور يا تهيونگ كارهاشو براي من توضيح بده . حتي اگه منم توي همين چند ساعت قسمتي از اون كارها شده باشم .
توي جام به سمت تهيونگ چرخيدم و به نيم رخش توي نور كم اتاق خيره شدم . چهره بي نقصي داره و همين طور صورتش ، منو ياد هيونبين ميندازه . شايد به جز چشم هاش و لب هاش ، چشم هاي تهيونگ كشيده تر از هيونبينه و لب هاش ، لب هاش شكل قلبه ، يه قلب صورتي ...
و متوجه نشدم كي پشت چشم هام با سياهي پوشيده شد و خوابم برد .

________________________

نوري كه از پنجره اتاق مستقيم به صورتم ميتاپيد باعث شد بيداربشم . به سمت ساعت چرخيدم كه ٧ صبح رو نشون ميداد و خب همين الان هم كلي دير شده ، هم براي خبر گرفتن از بارهاي دبي و پدرخوانده ، هم براي رسوندن اين بچه به خونه و احتمالا توضيح براي نگراني هاي پدر و مادرش. پس از روي تخت بلند شدم و بعد از نگاه كوتاهي به جونگكوكـ كه زير پتو گم شده بود و فقط موهاي مشكيش معلوم بود سمت دستشويي رفتم تا صورتم و بشورم و مسواكـ بزنم و بعد اون بچه رو بيدار كنم و ببرم خونه پس سمتش رفتم و پتو رو از روش كنار كشيدم .

_ هي بچه بيدار شو

كه اون يه صداهاي نا معلومي از خودش دراورد و با اون انگشت هاي كشيدش دنبال پتو ميگشت تا دوباره اونو روي خودش بكشه، كيوت !

_ بيدار شو جونگكوكـ وگرنه من ميرم و همين جا تنهات ميزارم. باور كن وقت ندارم منتظر ريكاوري شدنت بشم

+ لطفا مامان، فقط يكم ديگه

مامان ها؟ لبخندي از رفتار هاي جونگكوكـ روي صورتم نقش بست و بعد به سمت پارچ اب روي ميز رفتم و برش داشتم و با همون لبخند اونو روي صورت جونگكوكـ خالي كردم كه باعث شد يهو تو جاش بشينه و با چشماي بسته لباشو عين يه ماهي باز و بسته  كنه . خب اين بچه واقعا صبحمو ساخت و باعث شد صداي خنده هام بعد از مدت ها بلند بشه.

دوباره سمت جونگكوكـ برگشتم كه با يه نگاه مسخره بهم خيره شده بود

_ به جاي اينكه محو جذابيت من بشي بلند شو بايد بريم خونه و احتمالا به مامان و بابات توضيح بدي كه كل ديشبو كجا بودي

و بعد سمت ميز كنار تخت رفتم و گوشيمو برداشتم تا برم پايين

+ خب من قرار نيست بهشون دروغ بگم ميدوني كه؟

My Blue Where stories live. Discover now