دومین مشتری امروزش و داشت و تقریباً کار تتوش و تموم کرده
اما چیز رو مخی که وجود داشت این بود که دختری که برای تتو اومده یه عوضی به تمام معنا بود
جدا از اینکه دامن تنگش و مدام بالا می کشید از هر فرصتی استفاده میکرد تا کوک و لمس کنهاخم غلیظی بین ابرو های جونگ کوک نشسته بود و تلاش میکرد رو کارش تمرکز کنه اما حرفای دختر تمومی نداشت: هوم اون موقعی که من فارغ تحصیل شدم خیلی خوشحال بودم چون میدونستم میتونم تو شرکت دوست پسرم کار کنم اما اون عوضی من و قبول نکرد هوف چه روز مزخرفی بود راستی شما دوست دختر ندارید؟؟؟
جونگ کوک چشم غره ای رفت و گفت: من یه همسر و دو تا بچه دارم
چشمای دختر گرد شد با تعجب گفت: هم.. همسر؟؟
جونگ کوک تایید کرد و گفت: بله چند ساله ازدواج کردیم
دختر برای چند لحظه ساکت شد اما وقتی جونگ کوک کارش تموم شد گفت: امممم میتونم شمارتون و داشته باشم تا اگه خواستم دوباره بیام باهاتون هماهنگ کنم؟
جونگ کوک وسایلش و کنار گذاشت و گفت: شماره مغازه رو در نوشته شده موقع رفتن میتونید یادداشت کنید یا عکس بگیرید ....
دختر دستش و گرفت و گفت: اما ...
_ اینجا چه خبره؟؟؟
جونگ کوک به سمت صدای آشنایی که شنیده بود چرخید با دیدن تهیونگ لبخند زد و گفت: سلام بیبی
خودش و از دست دختر بیرون کشید و محکم ته رو بغل کرد انگار که بعد چند ساعت طاقت فرسا به یه آرامش رسیده بود
ته کمرش و نوازش کرد و با صدای آرومی گفت: این جنده کیه جونگ کوک
کوک لبخندی زد و گفت: کسی که فکر کرده من نه دوست دختر دارم نه همسر
ته لبخند ترسناکی زد و گفت: که اینطور
جونگ کوک و رها کرد و گفت: خب خانوم یه تتو رنگی داشتید بذارید براتون حساب کنم تا پرداخت کنید
برگه رو جلوی دختر گذاشت و دختر کارتش و در آورد ته کارت و گرفت مشغول کارت کشیدن شد
دختر که نمیتونست فضولیش و کنترل کنه گفت: اممم شما دستیار ایشونید؟
YOU ARE READING
kookv Sweet Family [ Completed ]
Fanfictionخانواده شیرین 🍸 زوج ها: کوکوی نامجین ژانر: فلاف امپرگ اسمات رومنس