چند ماه گذشته بود و تهیونگ و کوک زندگی بهتری داشتن
غروب بود و کوک وارد خونه شد
_ میووووووووکوک با دیدن تهجونگ کوچولو خم شد و اون و بغل کرد همونجوری که باهاش حرف میزد گفت: داداشت کو جونگی؟
تهجونگ از بغل باباش پایین پرید و کوک هم به دنبالش رفت
کوک با دیدن تهگوک کوچولو رو مبل نشست و گفت: چطوری پسر خوشگل من
همه صورت دو تا پسر و بوسید و گفت: ته ته کجاس فسقلی ها؟؟_ میووووووو
_ میو میوطولی نکشید که تهجونگ و تهگوک با هم دعواشون شد
این مدتی که داشتن بزرگ میشدن درگیری هاشون بیشتر شده بود اما خب یه چیز طبیعی بودبا شنیدن همخونی ته با آهنگ مورد علاقش به سمت اتاق رفت اینکه ته بیدار بوده و به استقبالش نیومده فقط یه چیز و نشون میداد اونم اینکه برای کوک یه سورپرایز داشت
کوک وارد اتاق شد و دید ته داره با دقت بین برگه هاش دنبال چیزی میگرده با باز شدن در نگاهش و بالا آورد و گفت: عه اصلا متوجه نشدم اومدی
کوک در و بست و گفت: که متوجه نشدی .... ولی این یه عادته تهیونگ شی وقتی که سورپرایزی داری قبلش اینجوری خودت و قایم میکنی
ته لبخندی زد و گفت: وقتی من و بهتر از خودم میشناسی
کوک به سمتش اومد و گفت: حالا بگو چه سورپرایزی داری
ته بلند شد و گفت: شب بهت میگم بعد اینکه بچه ها خوابیدن
کوک ابرو بالا انداخت قطعا مربوط به مسائل جنسی بود وگرنه نباید میگفت بعد از اینکه بچه ها خوابیدن سورپرایزش و نشون میده
YOU ARE READING
kookv Sweet Family [ Completed ]
Fanfictionخانواده شیرین 🍸 زوج ها: کوکوی نامجین ژانر: فلاف امپرگ اسمات رومنس